یکی از مهمترین نکات درباره تمایز هنر مدرن و پسا مدرن درباره روند شکل گیری پسا مدرن است که درباره آغاز آن اختلاف نظر وجود دارد. گروهی آن را در امتداد جریان هنر مدرن می دانند، گروهی دیگر آن را از زمان ظهور دادائیست ها و سورئالیستها می دانند ( که بخشی از تحولات جریان مدرن است) و گروهی دیگر آغاز آنرا از دهه 60 و 70 میلادی می دانند.
اما به راستی چون اکنون در دوران پسامدرن هستیم و هنوز پایانی بر آن متصور نیستیم قضاوت در این باره دشوار است.
اما درباره هنر مدرن با وجود اختلاف نظرها می توانیم حدودا آن را پس از رئالیسم و امپرسیونیسم و همزمان با شکل گیری فوویسم در نظر بگیریم .
نکته تقابل دیگر درباره شکل گیری جریانات آنها است، در دوره مدرن مکاتب را می توان سنتز یا رویارویی و دیالکتیک پارادایمهای تاریخ تفکر در طی این جریان در نظر گرفت، به این معنا که می توان رویارویی آنتی تزهای مخالف با پارادایم یا از رئالیسم را منجر به سنتزی که امپرسیونیسم از آن بر می آید و پارادایم یا تز جدید می شود متصور شد، در حالیکه در دوره پسامدرن پارادایم ها به اینگونه تغییر نمی کند و یا اصلا تغییر نمی کند، بطوریکه در طول یک پارادایم می توان مکاتب همزمان و متمایزی را شاهد بود؛ در نتیجه ظهور و سقوط پارادایم ها در طول هنر مدرن قابل تشخیص و بررسی است و جریانات منجر به پارادایم جدید قابل مطالعه است ، اما در دوره پسامدرن الزاما با ظهور و سقوط پارادایمها مواجه نیستیم.
دیگر آنکه بازگشت به گذشته و باز زنده سازی آن ویژگی دوره پسامدرن است اما در دوره مدرن مواجهه و تقابل گذشته معمولا منجر به ظهور پارادایم و مکاتب جدید و سیر تحول هنر مدرن می شود.
اینکه علیرغم مرزبندی قابل تصور هنرها در دوره مدرن، این اتفاق در دوره پسامدرن به این شکل نیست و در پسامدرن با رسانه ها و هنرهای فرا رسانه ای مواجهیم که گاها نتیجه هم افزایی هنرها و ترکیب آنها است و رسانه ها و هنرهای چند رسانه ای و بینا هنری شکل می گیرند.
عرضه هنر در دوره پسامدرن نسبت به دوره مدرن از مرکزیت غالب خارج شده و این تمرکز جای خود را به تعدد و تکثر مراکز عرضه کوچکتر می دهند.
نیز در دوره پسا مدرن حضور اقلیتها و جنسیتها و هنرمندان از جغرافیاهای مختلف وجود دارد و نسبت به دوره مدرن این حضور جغرافیای جهانی در هنر قابل تامل است و در نتیجه امکان شنیدن سخنان مخالف و آمادگی برای این شنیدن را فراهم می آورد.
هنرمندان در دوره پسامدرن متمایز از هنرمدرن که به دسته یا مکتب و تفکری تعلق و وابستگی دارند، دارای هویت چهل تکه و تفکر سیار می شوند و مرزبندی های هنری در ان دوره برخلاف دوره مدرن کمرنگ و گاهی مخدوش می شود.
دیگر آنکه علیرغم شکل گیری هنر فاخر و کم ارزش در دوره مدرن و مرزبندی آنها، در پسامدرن این مرزبندی در هم می شکند .
در دوره پسامدرن اهمیت توجه به زیست بوم و هنرهای محیطی و زیست بومی مطرح می شود که در دوره مدرن جایگاه ویژه ای ندارند.
توجه به جنسیت و هویت و اقلیت های نژادی در دوره پسامدرن مورد توجه است، اما در هنر مدرن این تمایزها آشکار است و گاهی باعث شکل گیری مرزهای زیبایی شناسی و گاهی شکل گیری پارادایم های جدید می شود و در دوره مدرن این موضوع با واکنش همراه است، اما در پسامدرن گویی مسئله ای پذیرفته شده است.
در دوره پسا مدرن هنرها گاهی بدون تنه و بدنه اصلی همچون ساقه هایی در زمین شکل می گیرند و ریشه می دوانند اما در هنر مدرن باور و اندیشه ای غالب مانند تنه وجود دارد و مکاتب چون شاخه ای به آن وابسته و با آن در ارتباط هستند.
در هنر مدرن فرم و طراحی اهمیت دارد اما در هنر پسامدرن عمدتا شکل گیری و خلق آثار با تصادف و اتفاق همراه است.
در هنر مدرت هدف هنرمند مهم است چرا که اندیشه ای پارادایم و ت شکل گیری آن است اما در پسامدرن اهمیت با فرآیند انجام هنر و روند نمایش آن است.
همچنین تفسیر در دوره پسامدرن اهمیت دارد نه از این لحاظ که همچون دوره مدرن به نیت هنرمند نزدیک شویم، بلکه با تئوری مرگ مولف بارت تفسیر های مخاطبان امکان گستردگی و تعدد تفاسیر می دهد و نظر مولف ارجحیتی ندارد.
در دوره مدرن با فراروایت ها وروایتهای کلان مواجهیم، در صورتی که دوره پسامدرن دوره خرده روایت ها است .
نويسنده متن: مهدي يارمحمدي