مقدمه
تعاریف مختلفی از هنر وجود دارد که هرکدام از آنها بازتابدهنده دیدگاه خاصی درباره ماهیت هنر و رابطه آن با واقعیتهای بیرونی هستند. یکی از قدیمیترین و مشهورترین تعاریف، آن است که هنر را تقلید از طبیعت میداند؛ تعریفی که ریشه در اندیشههای افلاطون و ارسطو دارد و هنر را بهعنوان بازنمایی یا تقلید از واقعیتهای طبیعی تعریف میکند. این نظریه معتقد است که اثر هنری باید نوعی نسخهبرداری از طبیعت باشد، خواه در قالب طبیعت جاندار و خواه بیجان. البته این دیدگاه در طول تاریخ دچار تحولات زیادی شده است و فیلسوفان متأخرتر این نظریه را بهعنوان «بازنمایی» مطرح کردهاند، به این معنا که هر اثر هنری بازتابی از یک جنبه از طبیعت است.
در مسیر تحول مفهوم هنر، همواره با تعاریف گوناگون و متنوعی مواجه بودهایم که در برابر یکدیگر ایستادهاند. آنچنانکه امروزه نمیتوان تعریفی واحد از هنر ارائه داد که جامع تمامی ویژگیهای این پدیده باشد. اما یکی از تعاریف برجستهای که در زمینه هنر مدرن مطرح است، این است که برای چیزی بهعنوان هنر بودن، دو ویژگی اساسی باید وجود داشته باشد: اولاً، اثر هنری باید در مورد چیزی باشد، به این معنا که موضوعی خاص داشته باشد؛ و ثانیاً، باید پیرامون این موضوع روایتی بیان کند. این ویژگیها، که بهنوعی به جنبههای «سوبژکتیو» و «نریتیو» هنر اشاره دارند، زمینهساز مفهومی از هنر هستند که در آن، بیان فردی و روایت هنری جایگاه ویژهای پیدا میکنند.
در این زمینه، بررسی آثار دیوید هیوم، بهویژه کتاب «در باب معیار ذوق و تراژدی»، اهمیت زیادی دارد. این اثر از نخستین کتابهایی است که بهطور جدی به مسائل زیباییشناسی پرداخته و بهویژه بر مفهوم داوری در هنر تأکید میکند.
هیوم و تأکید بر داوری در هنر
هیوم که به طبیعت نسبی و غیرقطعی زیباییشناسی اعتقاد دارد، بر این باور است که برای ارزیابی آثار هنری، باید به داوریهایی مبتنی بر تجربه و ممارست در عرصه هنر و نقد هنری دست یافت. او معتقد است که داوری در خصوص زیباییشناسی یک اثر هنری نمیتواند صرفاً وابسته به سلیقههای فردی باشد. بلکه فردی که میخواهد در این عرصه داوری کند باید آگاهی خاصی از تاریخ هنر و آثار بزرگ هنری داشته باشد و به دقت بتواند اجزاء مختلف اثر را شناسایی کرده و این اجزاء را در بستر کلی اثر درک نماید.
هیوم همچنین بر اهمیت جمع شدن ذهنهای مختلف و ایجاد نوعی وفاق و اجماع در خصوص زیبایی تأکید میکند. از نگاه او، منتقدان باید بر اساس تجربههای تخصصی خود، از نظر شخصی فاصله بگیرند و برای نقد هنر از یک نگاه جامع و غیرسوبژکتیو بهره ببرند. این دیدگاه، در واقع بهنوعی تلاشی است برای ایجاد یک معیار جهانی برای داوری در هنر که نهتنها به تفاوتهای فردی بلکه به سلیقههای تاریخی و اجتماعی نیز توجه دارد.
نظریه نهادی هنر: دیکی و شأنیت اثر هنری
بهطور همزمان با نظریات هیوم، نظریهپردازان جدیدتری مانند جورج دیکی نیز در این زمینه نظریاتی ارائه دادهاند. دیکی، نظریهای موسوم به «نظریه نهادی هنر» را مطرح کرده است که بر اساس آن، اثر هنری تنها زمانی میتواند در مقام یک اثر هنری شناخته شود که از نظر نهادهای فرهنگی و هنری معتبر، مورد تأیید قرار گیرد. بهعبارتدیگر، یک اثر هنری باید «شأنیت» لازم را برای ارائه در عرصه هنر را داشته باشد؛ این شأنیت، از نگاه دیکی، از طریق تأیید و تأسیسنهادهای هنری معتبر به رسمیت شناخته میشود.
این دیدگاه بهنوعی بر اهمیت نهادهای هنری، منتقدان و مورخان هنر تأکید دارد که در فرآیند تعیین و تجلی آثار هنری نقش اساسی ایفا میکنند. از نظر دیکی، نقد هنری نهتنها فرآیندی است برای شناسایی ویژگیهای اثر هنری، بلکه عنصری است که اثر هنری را از یک محصول ساده به یک اثر هنری معتبر و شناختهشده تبدیل میکند.
نقد هنری و نقش آن در تولید و تفسیر هنر
نقد هنری بهطور کلی فرآیندی است که در آن آثار هنری از منظرهای مختلف مورد تحلیل و ارزیابی قرار میگیرند. نقد هنری معمولاً با نظریههای زیباییشناسی پیوندی عمیق دارد و تلاش میکند تا درک بهتری از مفهوم اثر هنری ارائه دهد و جایگاه آن را در تاریخ هنر مشخص کند. بسیاری از فرهنگها، ازجمله فرهنگهای آفریقایی و اسلامی، سنتهای نقد هنری خاص خود را دارند که در آنها هنر نهفقط از جنبههای زیباییشناختی بلکه از جنبههای کاربردی و معنوی نیز مورد ارزیابی قرار میگیرد.
در تاریخ غربی، بهویژه در قرون هجدهم و نوزدهم، نقد هنری از یک فعالیت جزئی به یک رشته علمی و فرهنگی تبدیل شد. در این دوره، منتقدان با بهرهگیری از نظریههای مختلف، از جمله نظریههای هنر و زیباییشناسی، به بررسی آثار هنری پرداختند و تحلیلهای خود را در قالب نقد هنری منتشر کردند. این روند منجر به ظهور رشتهای بهعنوان «نقد هنر» شد که اساسنامههای آن در قالب نظریهها و تحلیلهای زیباییشناختی شکل گرفت.
نقد هنری: شیوهها و انواع
نقد هنری در فرآیند تکامل خود به اشکال مختلفی ظهور کرده است. در این بخش، برخی از انواع مختلف نقد هنری مورد بررسی قرار خواهند گرفت:
- نقد فنی و علمی: این نوع نقد به تحلیل اثر هنری از منظر اصول علمی و فنی میپردازد. در اینجا، نقد اثر هنری بهعنوان یک فرآیند استوار بر تجربههای گذشته و بر اساس تئوریهای علمی و فنی انجام میشود.
- نقد معنایی و محتوایی: این نقد بیشتر به تفسیر محتوا و معنای نهفته در اثر هنری توجه دارد. هدف این نوع نقد کشف لایههای پنهان معنای اثر است که ممکن است از دیدگاههای تجریدی یا نمادگرایانه بیان شده باشند.
- نقد اجتماعی یا جامعهشناسانه: نقد اجتماعی به بررسی نقش جامعه و تحولات اجتماعی در شکلگیری اثر هنری میپردازد. این نوع نقد بهویژه بر بستر اجتماعی و تاریخی هنرمند و اثر هنری تأکید دارد و در پی تحلیل چگونگی تأثیر محیط اجتماعی بر هنر است.
- نقد روانشناسانه: این نقد بر شخصیت هنرمند و فرآیندهای روانی که منجر به خلق اثر هنری میشوند تأکید دارد. در این نوع نقد، توجه به ویژگیهای روانشناختی هنرمند و تأثیر آنها بر شکلگیری اثر هنری مدنظر قرار میگیرد.
- نقد فلسفی: نقد فلسفی بهدنبال کشف علتهای نهفته در اثر هنری است و تلاش میکند تا پاسخ به پرسشهای اساسی درباره معنای هنر و جوهر آن بیابد.
- نقد تحلیلی: این نوع نقد در پی تحلیل حقیقت اثر هنری است و غالباً بر پایه مفاهیم و اصول نظری و هنری به تحلیل اثر میپردازد.
- نقد تطبیقی: نقد تطبیقی به مقایسه آثار هنری در زمانها و مکانهای مختلف میپردازد و در تلاش است تا تأثیرات متقابل بین آثار هنرمندان مختلف را مورد بررسی قرار دهد.
- نقد تذکرهای: در این نوع نقد، منتقد بر معرفی هنرمند و آثار او متمرکز است و بیشتر به تشریح عوامل مؤثر بر هنرمند و آثارش میپردازد.
نقد هنری و نظریههای هنر همواره در پی کشف و شفافسازی مفاهیم هنر و نقد آن بودهاند. از نظریههای کلاسیک تا مفاهیم مدرن، همواره در تلاش برای تبیین ماهیت و جایگاه هنر در جامعه و تاریخ بودهاند. این روند همچنان ادامه دارد و نقش منتقدان و نظریهپردازان در ایجاد و توسعه فهم هنر بهعنوان یک عرصه فعال و پویا از اهمیت ویژهای برخوردار است.