در فصل پنجم کتاب “نظریه های نقد ادبی معاصر” نوشته لُیس تایسن، ترجمه مازیار حسین زاده و فاطمه حسینی؛ در شرح آنچه روش نقد نو خوانده شده است، شعار نقد نو برای عطف توجه به اثر ادبی به عنوان یگانه منبع مورد استفاده برای تفسیر آن، “خودِ متن” است. در این راستا از دیدگاه پیروان نقد نو ، یک اثر ادبی شیءِ کلامیِ بی زمان و مستقلی؛ یا به بیانی خودبسنده است.
در این تعبیر معنای متن عینیتی، و متشکل از وجودِ جسمانی آن بر روی صفحه کاغذ و کلماتی است که در رابطه مشخصی با هم اند و با ترتیبی مشخص، چنانکه این رابطه منحصر بفرد پدید آورنده ی معانی ای است که امکان بازتولیدش با کلماتی دیگر و یا چیدمانی دیگر ممکن نیست. این همان چیزی است که نویسنده در ادامه فصل با زبان ادبی و وحدت اندام وار به شرح بسط و عمق آن می پردازد، و در این شرح برای “متناقض نما”، “آیرونی”، “ابهام” و “تنش” جایگاه ویژه ای قایل می شود.
به باور من تأکید بر این چهارگانه مهم، تقلیل متن از منظر نقد نو است، چرا که این محدودیت در توجه به عناصر ادبیِ زبان برای دسترسی به نقدی عینی و درون مبنا، با تعریفی که نویسنده از آن در جهت خودبسندگیِ متن ارائه می نماید، تناسب ندارد.
چنانچه با روشی سلبی بخواهم بگویم نقد نو چیست؟ باید اول مشخص کنم چه چیزی نقد نو نیست، با توجه به تاکیدی که بر عناصر چهارگانه مذکور از نگاه نویسنده شده است، می توان گفت متنی که فاقد “متناقض نما”، “آیرونی”، “ابهام” و “تنش” است، از آنرو که بررسی و تحلیل این عناصر جایگاه ویژه ای دارند و فقدان آنها به منزله فقدان این بررسی است، پس متنی که این فقدان را دچار است، فاقد ارزش ادبی نقد از نگاه نقد نو است، هرچند این متن دارای صناعات دیگر ادبی و یا ویژگیهای دیگری باشد. این فقدان بی تردید صرفا فقدان در متن نیست، بلکه فقدان در منظر نظریه ادبی نقد نو نیز هست، که جهان بررسی متنی خودبسنده را اینچنین تقلیل داده است.
نویسنده درباره ی تمایز معنای متن با آنچه واکنش شخصیِ خواننده می داند، از عبارت “سفسطه درباره ی تأثیر متن” یاد می کند، و معتقد است سبب خلط متن با تأثیرات آن و واکنشهای تأثرگرایانه می شود. این موضوع در تضادی آشکار با نامگذاری نقدش بر شعر “دختری در درون است” دارد؛
در تایتل آمده است: قرائتی بر مبنای ….، حال آنکه استفاده از کلمه قرائت، بوضوح نشان دهنده خوانش خاص نویسنده از این اثر است، که مستلزم امکان وجود خوانشهای دیگر نیز است، و این همان چیزی است که ضمن عدم انطباق با تعریف نقد نو بعنوان نقدی عینی و درون بنا، صریحا در متن فصل نقد نو نیز توسط نویسنده به آن اشاره شده است.
از دیگر موارد در این زمینه می توان به روشی است که او در نقد شعر “دختری در درون است” پیش می گیرد اشاره کرد، آنجا که در صفحه 222 می گوید: “می توانیم فرض کنیم که درون مایه ای این شعر احتمالا متناقض نمای جوان جاودان را در بر دارد”، یا در صفحه 224 : “به نظر من، استفاده از عبارت “منتظر مانده است” در بند سوم، تصور آمادگی این دختر برای پدیدار شدن را تقویت می کند.” و البته در مواردی دیگر؛ استفاده از کلماتی نظیر احتمالا، فرض کردن، به نظر من و … بوضوح نشان دهنده اهمیتی است که نویسنده هم در نقد خود بر شعر و هم بر رمان گنسبی بزرگ، با بکار بردن آنها اهمیت آنچه واکنش شخصیِ خواننده است را آشکار می کند.
نیز نویسنده با نگارش اینگونه نقد و استفاده از این کلمات، خود پدید آورنده متن جدیدی است که بیش از متن اولیه امکان اهمیت نویسنده در متن جدید را آشکار می کند؛ و این چیزی است که در تناقض آشکار با باور نویسنده در مورد یکی دانستنِ معنای متن با نیتِ مولف درباره ی آنچه می خواهد بگوید است، چزی که او آن را “سفسطه درباره ی نیت مولف” می نامد، و معتقد است سبب خلط متن با منشأ آن می شود.
دیگر آنکه به نقل از نویسنده، به اعتقاد پیروان نقد نو نگاهِ دقیق به عناصرِ شکلیِ متن برای کشفِ درون مایه ی متن و تشریحِ راه های مشارکتِ عناصرِ شکلی در پدید آمدنِ متن، یگانه راه تعیین ارزش متون ادبی است. این شرح با آنچه تحت عنوان بهترین تفسیر منفرد آمده است، به این معنا که تفسیری هست که دقیق ترین تفسیر است، یعنی تفاسیری هستند که کامل نیستند، در تضاد است و همزمان در تضادی دیگر است با عینی بودن متن، و البته همزمان تأیید کننده ضمنی اهمیت خوانش مناسب است.
البته به باور من وقتی میگوییم بهترین تفسیر منفرد ، با همین عبارت در واقع در برخورد با متن رویکردی سوبژکتیو داریم؛ که ضمن اینکه متمایز از عینی و مستقل دانستن متن است، به منزله اهمیت دادن به خوانش (به بیان دیگر اهمیت دادن به آنچه واکنش شخصیِ خواننده است) و نیز اهمیت دادن به یک تفسیر برتر و بی تردید نسبیتی دانستن دیگر تفسیرها در مقایسه و نسبت با آن تفسیرمنفرد است.
جالب آنکه این نقصانهایی که بر شمرده شد در متن نویسنده با جملاتی نظیر “هنگام بررسی آثار بلندتر پیروان نقد نو قرائتهای خود را معمولا به تحلیل یک جنبه یا برخی از جنه های اثر محدود می کردند” یا “عنصر شکلی مورد تحلیل هرچه بود باید نشان داده می شد که در پیشرفت درونمایه متن نقش مهمی بازی می کند و در یکپارچگی کل اثر موثر است” یا مواردی دیگر ، به آنها اشاره ضمنی شده است.
روشن است که آنچه گفته شد هم با آنچه شالوده نقد نو، یعنی عینی بودن و مستقل بودن متن است در تضاد است، و هم با آنچه نویسنده درباره ی تمایز معنای متن با آنچه واکنش شخصیِ خواننده می داند، پس سبب “سفسطه درباره ی تأثیر متن” و خلط متن با تأثیرات آن و واکنشهای تأثرگرایانه می شود.
از اینرو و از این منظر، با توجه به آنچه گفته شد، به باور من، با نگاهی از منظر نقد نو به نوشته معرفی نقد نو ، چنانچه متن معرفی نقد نو بعنوان متنی خود بسنده باشد؛ نویسنده در واقع خود تولید کننده متنی است که در ساحت نقد نو از نظر خود او قابل ارزش گذاری نیست؛ این بی تردید نقصان نویسنده و عدم خود بسندگی منظر نقد نو را در پی دارد.