نمایشنامه “دیگری” نوشته اِنزو کُرمن، نمایشنامه نویس، کارگردان و مدرس فرانسوی، با ترجمه زیبا خادم حقیقت؛ نمایشنامه ای در سه بخش، و در سه زمان مختلف، از گفت و گوهای دو زن با نامهای مدو و لی لا است که هر دو همسر یک مرد اند. مردی که در نمایشنامه با عنوان “مرد دوآدرسه” معرفی شده است. مردی با دو آدرس که اشاره به موقعیت های حضور و زندگی مدو و لی لا دارد.
نمایشنامه با پاراگرافی از ابله داستایوفسکی معرفی شده است: “اگر هریک از آن دو می دانست آن دیگری کیست و چیست آن چه که در این لحظه آنان را چنین شایان توجه ساخته است سخت متعجب می شدند که چطور دست تقدیر آن دو را چنین غریب در مقابل یکدیگر قرارداده است…”.
اگر بپذیریم که در نقد مهمترین چیز خوانش دقیق است، خوانش دقیق آنچه نویسنده در معرفی نمایشنامه از ابله داستایوفسکی آورده است، توجه ویژه به کلمات و عبارات “اگر هریک از آن دو می دانست”، “آن دیگری کیست و چیست”، “در این لحظه”، “شایان توجه ساخته است” و “چنین غریب مقابل یکدیگر”؛ را آشکار می کند، که توجه به سه توضیح نویسنده در پایان نمایشنامه را اهمیتی ویژه می بخشد.
در توضیح پایان نمایشنامه درباره بخش “مرد دوآدرسه” آمده است، لی لا تصمیم به ملاقات مدو می گیرد و آنها پانزده سال زندگی تخیلی زناشویی خود را مرور می کنند. با این توضیح، عبارت “اگر هریک از آن دو می دانست که آن دیگری کیست و چیست” دست کم در ظاهر با آنچه در این بخش از نمایشنامه آمده، در تضادی آشکار است.
در توضیح بخش “ابلیس سبزه پوست”، هفت سال بعد مدو و لی لا در یک سفر توریستی به یک کشور جنوبی در اتاق یک هتل، درباره اجبارشان به ترک از این کشور در پی مورد ظن بودنشان در قتل یک راهنمای توریستی جوان، آنهم به لطف حمایت کنسول کشورشان گفت و گو می کنند. در اینجا عبارات ” آن چه که در این لحظه آنان را چنین شایان توجه ساخته است” و “چطور دست تقدیر آن دو را چنین غریب در مقابل یکدیگر قرارداده است” با صورت ظاهری آنچه در این بخش از نمایشنامه آمده، در ناهماهنگی است.
نیز در توضیح بخش “دیگری”، هفت سال دیگر سپری شده و مدو و لی لا (که نویسنده شده) در دفتر کارشان به ضبط مکالمه ای با شخصیت خلق شده شان می پردازند. در این بخش عبارت “چطور دست تقدیر آن دو را چنین غریب در مقابل یکدیگر قرارداده است” با آنچه در این بخش از نمایشنامه آمده، در تضادی آشکار است.
آنچه مهم است اینکه، نویسنده از خلق و طرح این تضادها مقصودی ویژه داشته است.
از بخش اول نمایشنامه می دانیم که لی لا مدو را می شناسد و نیز مدو لی لا را، و تصمیم لی لا ناشی از اختیار او برای ملاقات با مدو است، آنهم به دلیل اینکه می داند که نسبت او با خود چیست. به باور من نویسنده از طرح و خلق این تضاد تلاش کرده تا مخاطب را به لایه های عمیق تری از مفهوم دانستن، کیستی و چیستی راهنما باشد و هدایت توجه مخاطب به لایه های فلسفی شناخت و دانستن، کیستی و چیستی، منظور و هدف اصلی او بوده است.
در واقع نویسنده می کوشد تا دانستن، چیستی و کیستی را با آنکه در بخش اول نمایشنامه به ظاهر مدو و لی لا خود را می شناسانند، مخدوش کند. توجه به کاربرد مکرر ضمیر اول شخص “من” از سوی هر دو شخصیت، نشانه این شناخت و معرفی ظاهری است، اما در لایه ای عمیقتر می توان دریافت که آنها خود را در آینه یکدیگر، به مثابه دیگریِ من خودشان، و در نسبت با مرد دوآدرسه، که می توان او با توجه به دوگانه خود و دیگری از منظر واسازی دیگریِ لی لا و مدو نام گذاشت، معرفی کرده و می شناسانند.
در بخش اول نمایشنامه با عنوان “مرد دوآدرسه” او غایب است، دقت در اینکه نام این بخش نام همان شخصیتی است که غایب است و شخصیتهای حاضر در این بخش با آنکه حضور دارند و خود را با کاربرد مکرر ضمیر “من” می شناسانند، در واقع در نسبت با فردی که غایب است به معرفی و حضورشان معنا می بخشند، تاکیدی بر خلق دوگانه خود و دیگری است، و تاکید بر رویکرد سلبی شناخت، آنگونه که می توان گفت من آن کسی هستم که نیستم، و یا من خود را در آینه کسی می شناسم که بخش نادیده من است.
این دیگریِ من، برای لی لا مدو، و برای مدو لی لا است، و برای هر دوی آنها همان مرد دوآدرسه است، که حضور و معنای حضور، تقابل، تعامل و گفت و گویشان به اعتبار حضور اوست. جالب آنکه حضورش با آنکه غایب است اعتبار بخشنده به حضور آنانی است که حضور دارند. این بدان معناست که حضور لی لا و مدو با غیاب (حضورِ غایب) مرد دوآدرسه معنا می شود.
خلق یک دیگری برای شناخت خود (من) یا به بیان دقیقتر بازتعریفِ من یا خود، در جای جای این نمایشنامه قابل دسترسی و پیگیری است.
آنچه در متن نمایشنامه به شیوه ای شگرف قابل تأمل است، خلق دیگری در مورد مفاهیم مختلف است، تا آنجا که خلق دیگریِ سکوت برای بازتعریف گفت و گو به یکی از مهمترین دوگانه های بخش اول نمایشنامه تبدیل شده است، تا آنجا که کُرمن در تأکید بر این دوگانه، به جنسیت پردازی درباره این سکوت روی آورده و با تعریف سکوتِ مرد، با خلق یک دوگانه، سکوت زنانه را در درون این گفت و گوهای زنانه بازتعریف کرده و معنا بخشیده است.
خلق دوگانه عادی و غیر عادی، چالشی که لی لا در آغاز نمایشنامه درگیر آن است و با عباراتی نظیر “یه زنِ عادی”، مطرح می شود، نشاندهنده رویکرد نمایشنامه در خلق دوگانه مرکز – حاشیه، و تلاش کُرمن برای واسازی این دوگانه ها و مخدوش ساختن جایگاه مرکز – حاشیه و به حاشیه بردن مرکز و به مرکز آوردن حاشیه است.
کُرمن تلاش می کند تا از این طریق بتواند موفق به خلق ارتباط دیالکتیک درون و برون این دوگانه ها برای آشنایی زدایی از معنای متداول آنها شده و مخاطب را به درکی دیگرگونه از آنها و باز تعریف معنای آنها از طریق خوانش نمایشنامه دعوت کند.
در واقع او تلاش می کند تا از طریق خلق این آیرونی ها حقیقت را بازنمایاند. از اینرو از طرح دوگانه حقیقت – واقعیت در متن نمایشنامه پروایی ندارد، چرا که او در نگاه واسازانه ای که در نگارش متن نمایشنامه بکارگرفته است، قصد دارد تا به امکانی برای بازتعریف معنای حقیقت و واقعیت بر اساس آنچه در نمایشنامه آمده، برسد.
این نگاه واسازانه در بازتعریف من، دیگری، لحظه، مرگ، زندگی، رابطه، عشق، مرد، زن، سکس، سکوت، گفت و گو، جدایی، ترک کردن، غیبت، حضور، ناپدید، منحصر بفرد بودن، تکثیر و … با طرح دوگانه هایی دیگر بکارگرفته شده است.
بخش دوم توضیح؛ با به چالش کشیدن مفهوم این لحظه (به عنوان لحظه ای مشخص) همراه است، چرا که لحظات دیگری از این همراهی، مواجهه و تقابل بین لی لا و مدو در این بخش از نمایشنامه وجود دارد. به باور من دقت به مفهوم این لحظه، نیاز به واکاوی و درک در سطحی عمیق تر دارد.
نیز همین گونه است دقت در مفهوم عبارت چنین غریب، چرا که این غربت در مجاورت (قربت) لی لا و مدو با این اندازه از نزدیکی روابطشان، بویژه در بخش دوم و سوم نمایشنامه همراه است، که نیاز به ژف نگری و باز تعریف این مفاهیم را آشکار می سازد.
در بخش دوم نمایشنامه با عنوان “ابلیس سبزه پوست”، مدو آشکارا ابراز می کند که می خواسته از چهارچوبها بیرون بزند، حال آنکه دستاوردش از سفری که با لی لا داشته این بوده که تنها چهارچوبها را باخود جابجا می کرده است. اینجا کُرمن به مخاطب یادآوری می کند که در سفر در نمایشنامه دیگری به همراه مدو و لی لا لازم است به این مهم توجه شود. در ادامه با سوالی که مدو درباره چگونگی خلاص شدن از شر این چهارچوبها می پرسد، امکان پرسش این سوال مهم را برای مخاطب خلق می کند، تا مخاطب بتواند در مواجهه با این سوال راه رهایی خود را جستجو کند.
در این بخش لی لا و مدو در لحظاتی که هفت سال پس از اولین ملاقات آنها است، در جهانی (دیگر) که مرد دوآدرسه در آن ناپدید شده است، بار دیگر در ارتباط با مرد جوان دیگری قرار گرفته اند، و اینبار از طریق گفت و گو در آینه هم و در تناسب با این مرد جوان (دیگریِ آنها در بخش دوم نمایشنامه) خود را می شناسانند. گویی این دو زن بدون وجود این دیگری ها نمی توانند گفت و گو کرده و خود را ابراز نمایند.
در بخش دوم، لی لا از مدو درباره فکر کردن درباره مرد دوآدرسه می پرسد، و مدو در پاسخ به روزی که اولین دیدار آنها با هم بوده اشاره می کند. جالب آنکه مدو حتی در پاسخ سوال لی لا به جای پرداختن به سوال به دیگریِ سوال پاسخ می دهد، بدین معنا که اگر پاسخ را x بدانیم، پرداخت به دیگریِ x است که سلبی وار دستاوردش x (یا همان پاسخ ) است.
نکته مهم دیگر در این بخش، دیالوگهایی است که تفکیک شخصیتی لی لا و مدو را به وضوح مخدوش می سازند، چنانکه گویی اینکه دیالوگ را مدو می گوید و یا لی لا تفاوت زیادی ندارد و جنس دیالوگ معرف شخصیت نیست. گویی کُرمن قصد دارد حال که کمی شخصیت مدو و لی لا تفکیک پذیر شده اند، دوگانه دیگر لی لا- مدو را طرح کرده و از این طریق با مخدوش کردن هر دو شخصیت، تا جایی که گاهی می توان آن دو را یک شخصیت دانست که در دو وضعیت قرار داده شده است، امکان بازتعریف دیگرگونه آنها را فراهم آورد.
در جایی مدو به لی لا می گوید که هر کدام از آن دو نیمه ای از واقعیت را در اختیار دارند، نیمه ی دیگری را. این تقسیم واقعیت به دو نیمه که شامل مثلا چیزی (نیمی از واقعیت) و چیزی دیگر (نیمه دیگر واقعیت یا نیمه دیگر چیز اول)، آشکارگر این است که از منظر کُرمن نیمه دیگرِ من، منِ دیگری است که من نیست بلکه مکمل من است، و این همان چیزی است که به باور من تداعی گر مصراع “من نه منم، نه من منم” است.
بخش سوم توضیح، با به چالش کشیدن مفهوم دیگری همراه است، مفهومی که هم از آنرو که نام نمایشنامه است، و هم از آن جهت که مسیر اصلی آنچه نویسنده در پی درک و خوانش دیگرگونه آن توسط مخاطب است، از اهمیتی ویژه در درک و همراهی مخاطب با این نمایشنامه برخوردار است.
نکته مهم در بخش سوم، این است که لی لا و مدو 14 سال پس از آشنایی با هم و ناپدید شدن مرد دوآدرسه، دست به خلق دیگری جدیدی می زنند. خلق یک دیگری خود خواسته و خود ساخته برای تعریف خود (من) آنها؛ در واقع آنها خالق مخلوقی می شوند که آن مخلوق خود خالق آنهاست .
به بیانی روشن لی لا و مدو در بخش سوم نمایشنامه دیگری، که کُرمن عنوان اصلی نمایشنامه را نیز به این بخش اطلاق داده است، مخلوقِ (دیگریِ) مخلوق (دیگریِ) خودشان اند، چرا که از طریق این رویکرد سلبی قادرند تا با کشف آنچه نیستند، هستی خود را بازشناسند.
کُرمن در نمایشنامه دیگری می کوشد تا از طریق نگاه واسازانه اش، بنیان ایدئولوژیک تفکر خواننده را در خوانش کلمات و معانی فروریزد تا درک بهتری از حقیقت دستاورد خوانش نمایشنامه دیگری باشد؛ گویی در آینه نمایشنامه دیگری، قرار است دیگریِ هر مفهومی، سلبی وار، در خوانش مخاطب متجلی شده و دستاوردش بازتعریف آن مفهوم برای مخاطب در این خوانش باشد.
اهمیت این بازتعریفها تا آنجاست که نه تنها واسازی دوگانه های: گفتار و نوشتار، روایت اول شخص و سوم شخص، من وتو، خود و دیگری، مورد توجه قرار گرفته، بلکه عمق زبانی و ادراکی نگرش فلسفی کُرمن در خلق نمایشنامه دیگری، راهنمای ابراز دغدغه کشف دیگریِ دیگری است. دغدغه ای که دستاوردش دسترسی به نه منِ منِ هر شخصیت، و در پی آن دستیابی به منِ شخصیت هاست؛ آنگونه که می توان این نمایشنامه را مسیری برای مکاشفه مصراع “من نه منم، نه من منم” دانست.