یادداشت ها

تحليل زبان شناختي شعر مولانا

“خواجه مگو که من منم ، من نه منم ، نه من منم

گر تو توئی و من منم ، من نه منم ، نه من منم

عاشق زار او منم ، بی دل و یار او منم

یار و نگار او منم ، غنچه و خار او منم

لاله عذار او منم ، چاره ی کار او منم

بر سر دار او منم ، من نه منم ، نه من منم

باغ شدم ز ورد او ، داغ شدم ز گرد او

لاف زدم ز جام او ، گام زدم ز گام او

عشق چه گفت نام او ، من نه منم ، نه من منم

دولت شید او منم ، باز سپید او منم

راه امید او منم ، من نه منم ، نه من منم

گفت برو تو شمس دین ، هیچ مگو ز آن و این

تا شودت گمان یقین ، من نه منم ، نه من منم ”

 مقدمه

این پروژه به بررسی شعر “من نه منم، نه من منم” مولانا جلال الدین محمد بلخی رومی، بر اساس نظریه جهان متن شامل بررسی جهان گفتمان (واکاوی گفتمان) و با توجه به موقعیت بلافصل (زمان، مکان، پدیده ها و اشیاء)، مشارکان سخن (گوینده، شنونده، حضار)، و دانش مشارکان سخن (عام، تجربی، ادراکی، زبانی، فرهنگی)، می پردازد.

نیز بررسی جهان متن به معنای بازنمایی ذهن مشارکان سخن از بافت جهان گفتمان، شامل عناصر جهان ساز (مکان، زمان، شخصیت ها، پدیده ها و اشیاء)، و واکاوی گزاره های نقش گستر به معنای بررسی کنشهایی که در ساخت متن نقش دارند،  از دیگر اهداف این پروژه است.

در ادامه این پروژه می کوشد تا با بررسی جهان افعال متن (روایی و کنشی، توصیفی، گفتمانی، دستوری)، و بررسی عناصر نقش و زمینه در متن شعر، به درک روشنی از آنچه بازنمایی ذهنی این ارتباط کلامی است برسد، و از این مسیر جهان های ممکن متن را در ارتباط با آنچه می توان واقعیت متن دانست، شناسایی، خوانش و ابراز نماید.

با توجه به اهمیت این شعر از منظر روایت اول شخص در جهت جستجوی آنچه به راستی از منظر راوی من است، با رویکردی سلبی، به این معنا که من آن چیزی هستم که من نیستم، بررسی این پروژه از منظر جهان متن، جهان گفتمان، نقش و زمینه، و بررسی جهان افعال متن، از جهت واکاوی روایت اول شخص و غیر اول شخص برای نگارنده از اهمیت ویژه ای برخوردار است، چرا که دستاورد این واکاوی زبان شناسانه، شناختی از چیستی روایت آنچه از منظر راوی اول شخص من نامیده می شود است؛ آنهم در روایتی پارادوکسیکال و سلبی از مولانا، که هم شیوه ای ویژه در روایت دارد و هم از حیث انسان شناختی و هستی شناسی نمونه ای بی بدیل و مثال زدنی است.

از اینرو در این پروژه، نگارنده تاکید ویژه ای بر بررسی روایت اول شخص و غیر اول شخص دارد، تا با رویکردی سلبی، از منظری واسازانه (همچنانکه مسیر روایتی شعر در شناخت من راوی به روشی سلبی است)، بتواند با شناخت آنچه من نیست، به درک دیگرگونه و بازتعریفی از آنچه من است برسد.

از آنجا که در زبان شناسی شناختی، به بررسی شناخت ذهن انسان از مسیر ارتباط زبان و تفکر پرداخته می شود، از طریق کارکرد مجاز (مجاورت) می توان با بررسی گفتمان زبانی راوی به شناختی از راوی رسید، آنهم با توجه به کارکرد زبان که کارکردی استعاری (مبتنی بر شباهت) برای راوی ای است که می بیند و می گوید، و آنچه می گوید از منظر او با آنچه درباره آن می گوید نیز دارای همین کارکرد استعاری است (با توجه ویژه بر کارکرد استعاری خود زبان، که درتناسب با کارکرد استعاری نوع اندیشیدن انسان نیز است).

از آنجا که با بررسی شعر به مثابه جزئی از کل هنر، به شیوه شناخت مولفه های ذهنی مخاطب و یا مولف اثر، می توان از طریق زنجیره فرآیند ذهنی خوانشگر همراه با الگوها و قواعد متن و خوانش مناسب، به معنای مقبول متن دست یافت؛ رسیدن به معنای مقبول متن بر اساس الگوهایی که به لحاظ فرآیند ذهنی از متن بیرون کشیده می شود، با توجه به فرآیند ذهنی شناخت مولف و مخاطب، در متن شعر پروژه در اولویت واکاوی نگارنده قرار داشته است.

با توجه به آنکه معنا بازنمای ذهنی انسان است، و زبان بازنمود فرآیندهای ذهنی او، لذا می توان زبان را انعکاس ذهن یا فکر مولف دانست. از اینرو زبان روایت راوی اول شخص بازنمودی از منظر تفکر و اندیشه راوی اول شخص است، لذا شناخت و واکاوی این زبان روایت در مسیر شناخت آنچه او می اندیشد، راهنما است.

نیز با توجه به اهمیت تاثیر متقابل جهان و زبان بر هم، در روایت راوی اول شخص، درک مناسب از این مسیر تداومی شناخت، نکته ویژه ای است که نگارنده در بررسی مکاشفه چیستی من راوی اول شخص در این شعر، با جستجوی آنچه من راوی نیست، مورد توجه قرار داده تا از این طریق بتواند در مسیر این تداوم، راهی برای شناخت مناسب این من، در مواجهه مناسب با متن برای شکل گیری بافتی پویا در خوانش متن بیابد.

نیز در بررسی نقش و زمینه تلاش شده است تا مواردی چون وابستگی نقش به زمینه، اینکه نقش وجه غالب و چیره متن در بستر زمینه است، اینکه نقش از ویژگیهای شاخصی مانند موقعیت خاص قرارگیری در مرکز،نزدیک، بالا، وسط بعنوان نقاط شاخص بصری متن برخوردار است، و اینکه عواملی چون حرکت، رنگ، صدا، استعاره سازی و استفاده از طرح واره های مکانی، امکان تبدیل شدن زمینه یا بخشی از آن به نقش را ممکن می سازند، مورد توجه قرار گیرد.

در این واکاوی زبان شناختی همچنین به این نکته که بررسی نقش و زمینه امکان خلق بستری برای مفهوم سازی مکانی، و زمانی فراهم می آورند، توجه شده است.

 بررسی و تحلیل

تحلیل جهان گفتمان (جهان متن، عناصر جهان ساز و گزاره های نقش گستر) و  بررسی جهان ها، نقش و زمینه و افعال جهان ها:

با توجه به مصراع “من نه منم، نه من منم” که به دفعات در شعر تکرار شده است، می توان نتیجه گرفت که این مصراع نقش است، و کل شعر زمینه ای است برای بروز و تجلی این نقش، و در واقع دغدغه اصلی شعر همین عبارت است. این دغدغه که چیستی من چیست؟؛ سبب شده تا متن شعر در مسیر پی بردن به آنکه من هستم پیش رود.

تکرار  عبارت “من نه منم، نه من منم” در متن شعر و بارها تأکید برآن سبب خلق جهان اول شخص (جهان راوی که خود را من می نامد) و جهان غیر اول شخص (آن جهانی که ظاهرا جهان راوی نیست و راوی در متن شعر در مکاشفه آن جهان است تا خود را از طریق شناخت آن سلبی وار باز شناسد) شده است؛ به این معنا که، من من نیستم بلکه من آن کسی هستم که من نیستم، و این رویکرد سلبی در شعر، در شناسایی هستی منِ راوی، با توجه به نقش بودن این عبارت در شعر، سبب اهمیت ویژه واکاوی زمینه این نقش می شود.

زمینه ای که عمدتا مرتبط با منِ راوی و یا او است. اویی که به دفعات در متن شعر از او سخن گفته شده و راوی در شناسایی چیستی هستی خود، نسبت منِ خود را با این او ابراز داشته و می سنجد.

از بررسی مولفه های جهان متن، عناصر جهان ساز و گزاره های نقش گستر در متن شعر، آنچه آشکار می شود آنکه متن شعر گفت و گویی است بین راوی (آنکه خود را من می نامد) و خواجه، گفت و گویی درباره آنچه منِ راوی است و آنچه نیست ، و گفت و گویی درباره او، آنکه در شعر درباره اش در پرده سخن گفته شده است.

راوی در گفت و گو با خواجه از خود می گوید ، از آن چه منِ راوی هست و آنچه نیست، و از او می گوید و در این از او گفتن، منِ خود را با آنچه نسبت راوی با او است توصیف می کند و از این طریق هم از منِ خود می گوید و هم از او. در واقع نسبت شگرفی است بین ایندو، آنچنان که گویی این او همان کسی است که شناخت و شناسایی اش اهمیت ویژه ای در شناخت ” نه منِ” راوی و در پی آن شناخت “منِ” راوی خواهد داشت.

در این گفت و گو که به استناد افعال جملاتش در مصراع های شعر در زمان حال است، افعال توصیفی و شخصیت گستر هستند، و در جهت توصیف و گسترش شخصیت راوی اند. این همان چیزی است که در مسیر پیگیری و مکاشفه مصراع “من نه منم، نه من منم” است. به بیان دیگر افعال توصیفی زمان حال متن شعر هم در جهت توصیف و گسترش شخصیت راوی و هم شخصیت او هستند.

در واقع راوی در این گفت و گو در زمان حال و با توصیف خود بر اساس نسبت اش با او، نقشی شده که در واکاوی چیستی اش به آنچه خود نیست (روش سلبی) و نسبتش با او، همان کسی که راوی خود را در ارتباط با او می شناسد و می شناساند، متن را پیش می برد.

با شروع بیت “باغ شدم ز ورد او ، داغ شدم ز گرد او” افعال شعر از فضای توصیفی به روایی-کنشی تغییر می یابند، و در ادامه با بیت ” لاف زدم ز جام او ، گام زدم ز گام او ” این فرآیند فعال روایتی و کنشی ادامه می یابد. اینجا دقیقا جایی است که دستاورد توصیف راوی از نسبت خود با او، به کنشگری او منجر می شود، و حاوی این نکته است که انفعال و کنشگری راوی نیز در جنس تناسبی است که او خود را در این تناسب با او ابراز و عرضه می دارد (گویی هستی راوی در ارتباطی تنگاتنگ با او تنظیم می شود).

در بیت عشق چه گفت نام او ، من نه منم ، نه من منم” راوی ضمن خروج از فضای توصیفی، و با ورود به فضای افعال کنشی و روایی، خود را با عشق پیوند می زند. اینجا با توجه نقش بودن “نام او” که از آن سخنی گفته نشده، راوی در پرده او را نیز با عشق پیوند می زند، و با توجه به سیر شروع کنشگری افعال ابیات اخیر، کلمه عشق ابراز مناسبی برای شرح پویایی راوی در نسبت راوی با او است.

از آنچه گفته شد آشکار می شود که راوی با بکارگیری کلمه عشق، که در اینجا نقش شده است، منِ خود را با او پیوند می زند و از این طریق در این فضای کنش، در جستجوی چیستی منِ خود با ارائه نسبتش با او، عشق را مکاشفه می کند. با دقت دوباره در متن این بیت، دریافته می شود که راوی در گفت و گو با آنچه عشق در گذشته از نام او گفته، سبب شکل گیری “من نه منم، نه من منم” راوی شده است.

دیگر آنکه دو بیت “دولت شید او منم ، باز سپید او منم” و “راه امید او منم ، من نه منم ، نه من منم” پس از این گفت و گو در زمان حال و با افعال توصیفی، گویای آن است که راوی خود را در گفت و گو با عشق، ارزشمندانه در نسبت با او بازتعریف کرده است. به بیان شفاف، مکاشفه عشق در تناسب راوی با او، بستر مناسبی برای نامگذاری راوی و او از نگاه مخاطب در فضای مکاشفه عشق است، چنانکه می توان با مکاشفه عشق، نامهای عاشق و معشوق را در دو سر این رابطه عشق خوانش کرد.

دقت مجدد در مصراع “من نه منم، نه من منم” و خلق جهان اول شخص راوی، و جهان غیر اول شخص ( که با جهان او تناسب دارد”، و دغدغه اصلی شعر در مکاشفه چیستی منِ راوی، سبب می شود تا این باور که این او همان است که غیر اول شخص راوی است، و راوی در تلاش است تا با شناخت آن سلبی وار خود را باز شناسد، قوت گیرد. گویی راوی از طریق شناخت آنچه منِ راوی نیست، که می تواند او باشد، من شود. این خود تاکیدی بر  مکاشفه عشق در نسبت بین راوی و او است.

به بیان روشن این او، که راوی خود را در تناسب با آن توصیف می کند، می تواند، به روش شناخت سلبی راوی، همان دغدغه راوی باشد (آن چیزی که راوی آن را نه من می نامد)، و از آنجا که راوی ” نه من منم” را به دفعات می گوید، در واقع این “نه من” سبب باز تعریف آن چیزی است که منِ راوی است.

در متن شعر تنها در یک مورد مکان وجود دارد، این بدین معنا است که متن در بی مکان روایت شده و آنچه متن است منوط به مکان نشده است، تنها یک مکانمندی در متن وجود دارد، و در مصراع “بر سر دار او منم” آنچه آشکار می شود آنست که راوی در این گفت و گو درباره منِ خود و او در جایی است که آن را بر سر دار او می نامد.

توصیفی که راوی برای این مکان آورده با آنچه محتوای “من نه منم، نه من منم” است، در تناسبی شگرف است. گویی راوی خود را بر سر دار او برده تا چیستی منِ خود را در فرآیند قربانی شدن منِ خودش بر سر دار او، و یافتن نه من ِ خود، باز شناسد و بازتعریف کند.

افعال و ابیات به زمان حال اند و توصیفگر و روایتگر اکنون گفت وگوی راوی اند، مگر در بخش گفت و گوی راوی با عشق، که در گذشته رخ داده، و دستاوردش خلق فضایی کنشی و روایی در متن است. گویی دستاورد حضور عشق و تکلم راوی با راوی کنش و روایت بوده است.

کاربرد شیء یا پدیده در شعر، کارکردی توصیفی در جهت تجلی هر آن چیزی است که درباره او، من و نه منِ راوی است، که این توصیفات به تجسم شخصیت او، من و نه منِ راوی و حضور در پرده او منجر می شود. این خلق پدیده ها در تجلی توصیف گونه راوی از خودش در تناسب با او، شخصیت او را از طریق ورود جزئیات عاشقانه راوی در این تناسب، توصیف کرده و گسترش می دهد.

در پایان شعر گفت و گو با خواجه است و دوباره دستور به لب فرو بستن و نهی از گفتن آنچه بعنوان سر مگو از او و عشق گفته شد، و دوباره تاکید بر این دریافت راوی، آنهم با عبور از گمان و رسیدن به یقین که “من نه منم، نه من منم”.

نتیجه

دغدغه اصلی شعر مصراع “من نه منم، نه من منم” است، که به دفعات در شعر تکرار شده است. این دغدغه که چیستی منِ راوی چیست؟، با این شرح که راوی می گوید من من نیستم بلکه من آن کسی هستم که نیستم، در تقابل با اینکه آنچه راوی (اول شخص) نیست، شخص دیگری است(غیر اول شخص)، که می تواند او باشد(همان که راوی در بیان نسبتش با او خود را بیان و توصیف می کند)؛ در واقع می تواند دریافت اصلی متن شعر توسط خوانشگر باشد، این همان چیزی است که سبب شده تا متن شعر در مسیر پی بردن به آنکه منِ راوی هست و نیست، پیش رود.

با توجه به نقش بودن من و نه من راوی در مصراعهای شعر، و اهمیت زمینه ای که این نقش در آن عرضه می شود، و اینکه او و چیزها (پدیده ها و اشیا مرتبط با او) در زمینه اصلی هستند، آشکارگر اینست که زمینه او و آنچه مرتبط با اوست، است. او زمینه است و هر چیزی از جمله من و نه من راوی در زمینه او نقش می شود، در واقع این او است که با حضورش بستر نقش آفرینی راوی و بازشناخت او از خودش (آنچه هست و نیست) می شود. که بی تردید این مهم تناسب ویژه ای با عشق دارد. لذا می توان نتیجه گرفت اهمیت نسبت راوی با او اهمیت عشق راوی به او است.

متن شعر گفت و گویی است بین راوی و خواجه، گفت و گویی درباره آنچه منِ راوی است و نیست ، و درباره او، درباره عشق، و گفت و گوی راوی با عشق که ضمن خلق فضای کنشی برای راوی، نسبت بین راوی و او را معنا بخشیده است.

کل متن شعر در مسیر پیگیری و مکاشفه مصراع “من نه منم، نه من منم” است. این مسیر آن چیزی است که دستاوردش خلق فضای عاشقانه پارادوکسیکال من و نه من راوی، هم در عشق او و هم بر سر دار او است.

دیگر آنکه راوی خود را پس از مواجهه با عشق، ارزشمندانه در نسبت با او بازتعریف می کند. این بدان معناست که تجربه مواجهه با عشق برای راوی دسترسی به مسیر دریافت نه من او است. گویی راوی از طریق این مواجهه با دسترسی به شناخت آنچه منِ راوی نیست، که در واقع او است، من شده است، و از این رو از خواجه می خواهد که از این و آن (سر مگو) لب فرو بندد و هیچ مگوید. و از این مسیر دوباره به آغاز این گفت و گو باز می گردد و مسیری دایره ای برای این گفت و گو با راوی تصویر می کند.

دایره ای که از آغاز گفت و گوی راوی با خواجه با لب فرو بستن آغاز می شود و در مسیر پارادوکسیکال این لب فرو بستن، گویی زبانی دیگر گشوده می شود (چنانکه من نه من بودن است که نه من بودن و در پی آن من بودن را نتیجه می دهد).

این همان مسیری است که از گمان راوی و توصیفات گمان گونه اش آغاز و به یقین راوی از “من نه منم، نه من منم” می رسد؛ همان مسیری که دستاوردش روشنگری راوی (شمس دین شدن) است، و سبب خطاب قرارگرفتن او در گفت و گو با عشق (گفت برو تو شمس دین) می شود.