خلاصه داستان “باغ وحش شیشه ای” اثر تنسی ویلیامز / ترجمه حمید سمندریان
در ابتدای قرن بیستم و در یک خانواده معمولی (به لحاظ سطح اقتصادی) در امریکا، یک خانواده سه نفره (مادر- آماندا، پسر-تام، دختر- لورا) زندگی می کنند. از ابتدای نمایشنامه متوجه می شویم که پدر خانواده، مدتی است زن و فرزندان خود را رها کرده است و به جایی نامشخص سفر کرده است.
از نمایشنامه چنین دریافت می شود که مادر و فرزاندان خانواده در دنیای تصورات، خیالات و احساسات خود زندگی میکنند. مادر شاغل نیست و وظیفه تأمین معاش خانواده بر عهده تام پسر خانواده است که در انبار یک کارگاه کفش کار می کند. مادر تمام وزندگی اش با مرور خاطرات جوانی اش از گشته می گذرد و پسر خانواده نیز که تمایلی به کار در انبار کارگاه کفش ندارد به فکر شعر و شاعری و دیدن فیلم در سینما است. از طرفی دختر خانواده – لورا که دارای نقص جسمی در پای راستش است، شدیداً از این نقص رنج میبرد و این موضوع سبب قطع ارتباط او با دنیای بیرون شده است، بطورکه بدون اطلاع مادر مدتهاست در کلاس تایپ شرکت نمی کند.
لورا تعدادی مجسمه کوچک شیشهای از حیوانات کوچک را به شکل یک کلکسیون جمع آوری کرده و وقت گذرانی با این “باغ وحش شیشهای” که بعنوان نام نمایشنامه نیز انتخاب شده دنیای لورا را تشکیل می دهد.
مادر، که در اوایل نمایشنامه متوجه نرفتن لورا به کلاس تایپ می شود، با بررسی و تحلیل موضوع به این نتیجه می رسد که از آنجا که لورا تمایلی برای موفقیت و آینده کاری ندارد، لازم است ازدواج کند.
او که نگران تنها ماندن دختر خود به سبب نقص پایش است، تصمیم می گیرد از تام، پسر خانواده، بخواهد از بین همکارانش، یکی از دوستانش را برای شام به خانه دعوت کند تا با نقشه ای که آماندا دارد با علاقه مند ساختن او به لورا او را برای ازدواج با لورا ترغیب کند. تام از روی سماجت مادر به این خواسته تن می دهد و “جیم” را برای شام به خانه دعوت می کند، اما علیرغم تمام تلاشهای آماندا در مهیا ساختن لورا، شام و اوضاع خانه، متوجه می شوند که جیم در نامزدی دختر دیگری است و از اینرو نقشه مادر نقش بر آب می شود.
در پایان با مشاجره مادر و پسر، تام خانه را ترک می کند و از زبان او که راوی داستان است در می یابیم که هیچگاه به خانه باز نگشته و همچون پدرش خانواده اش را رها کرده و به دنبال رویاهای خود عازم سفری طولانی شده است…
تحلیل نمایشنامه “باغ وحش شیشه ای” بر اساس شرایط مفروض:
نمایشنامه «باغ وحش شیشهای» زمانی توسط تنسی ویلیامز نوشته شده که امریکا دچار رکود شدید اقتصادی بوده است. بی تردید اشاره صریح نمایشنامه به دوران رکود شدید اقتصادی امریکا است. جزئیاتی که در توصیف زمان و مکان در نمایشنامه (در متن دیالوگها و شرح صحنه ها) آمده موید این مطلب است.
داستان نمایشنامه در سال ۱۹۳۷ و در یک آپارتمان در قسمت طبقه ی پایین اجتماعی شهر سنت– لوئیس در یک خانواده سطح پایین آمریکایی اتفاق می افتد.
تام – پسر خانواده، که راوی داستان است، همزمان با آغاز نمایشنامه به جزئیاتی از شرایط زندگی شخصیت های درون نمایشنامه اشاره می کند. او میگوید که مردم طبقات پایینتر اجتماع در آمریکا هنوز از رکود بزرگ اقتصادی جهانی آن دوران رنج می برند و تاثیر آن هنوز روی زندگی آنها ملموس است.
زمان در نمایشنامه در گذشته تام (راوی) اتفاق می افتد (20 سال قبل از سن کنونی راوی)، و تاکید شده است که در این روایت بر خلاف شعبده بازی در سیرک، حقیقت بصورت وهم و خیال ارائه می شود.
با دقت در نخستین دیالوگ تام (راوی) که شرحی است بر نمایشنامه ای که ارائه می شود و روایت ویژه آن؛ در می یابیم که این دیالوگ آغازین راهنمای دسترسی به بخش زیادی از آنچه آنرا شرایط مفروض می دانیم است.
زمان توسط راوی بیست سال به عقب برده می شود تا در یک شعبده بازی وارونه، مخاطب زمانی را که طبقه عظیم مردم متوسط امریکا در مدرسه کورها اسم نوشته بودند، چشمهایشان نمی دید و یا خودشان نمی خواستند ببینند، درک کرده و در طول نمایش در آن زیست کند.
راوی مردم امریکا را با کورهایی که انگشتهایشان را روی خط بریل حرکت می دهند مقایسه می کند، با این تفاوت که آنها انگشتهایشان را روی مشکلات اقتصادی فشار می دهند. این نمایش از دورانی از جامعه امریکا روایت می کند که کارگر و کارفرما با هم اختلاف دارند. این اختلاف که بنظر می رسد ارتباطی عمیق با مشکلات اقتصادی داشته باشد، بسیار مهم است تا آنجا که راوی با تاکیدی ویژه از آن بعنوان بحث اجتماعی این نمایشنامه یاد می کند.
توصیفات مکان خانه وینگ فیلد، جدا از اینکه توصیف مکان نمایشنامه و شهر محل سکونت آنها است، بیانگر جامعه ای است که نمایشنامه در آن جریان دارد و چه بسا این جامعه زمینه ساز شکل گیری این نمایش است.
خانه وینگ فیلدها در قسمت عقبی یک عمارت خیلی عظیم قرار دارد که مانند کندوی عسل از یکسری حفره تشکیل شده است. این ساختمان یکی از آن عمارتهایی است که در نقاط پر جمعیت اطراف شهرها و جاهایی که طبقات فقیر جامعه زندگی می کنند قرار دارد. (به قول راوی؛ مانند زگیل پهلوی هم قرار گرفته بودن)
به گفته راوی، ساکنان این ساختمانها قوی ترین نیروی نهفته جامعه شناسی امریکا را تشکیل می دادند. آنها آدمکهایی بی اراده و ماشینی هستند که برای اینکه زندگیشان به پایان برسد کار می کنند.
در واقع، داستان نمایشنامه در بحران رکود اقتصادی امریکا، در محله ای فقیر نشین، در یک خانواده از هم پاشیده روایت می شود. خانواده ای که در یکی از خانه های آپارتمانهای عظیم شبیه کندو زندگی می کنند و با توصیفاتی دقیق در نمایشنامه از پلکانهای فرار از آتش، فنس های کوچه ها، کوچه های باریک و نمور و سطلهای زباله شان یاد می شود.
این نیروی نهفته جامعه شناسی امریکا درگیر بحران اقتصادی است و در دل نزاع کارگر و کارفرمایی زندگی می کند. اما زندگی آنها نه در زمان حال بلکه در گذشته است، آنها در خاطرات روزهایی زندگی می کنند که بیانگر امروز آنها نیست، برای همین گویی زمان در نمایشنامه متوقف شده است و جریان ندارد.
گویی آنها در برهه زمانی مورد علاقه شان متوقف شده اند. و از آنجا به بعد در آن برهه لوپ وار زندگی می کنند. زندگی در اوهام و تصورات و دنیال خیالشان، نه در واقعیت کنونی جامعه شان. این موضوع با تاکید راوی بر اینکه این نمایش یک خاطره است، آنهم خاطره راوی، خاطره تام و اینکه این نمایش یک نمایش احساساتی و تصوری است و نه حقیقی، در تناسب است.
آنچه از نمایشنامه و رابطه کارگر و کارفرمایی بر می آید نشاندهنده ساختار نظام سرمایه داری است. ساختاری که از نیروی نهفته جامعه امریکایی استفاده ای مصرف گرایانه دارد و آنها نیروی کاری هستند در خدمت این نظام سرمایه داری، آنهم در دل یک نزاع و نه در آرامش و صلح با این ساختار. بنابراین قانون وسیاست حاکم بر نظام نمایشنامه نظام سرمایه داری و ساختار تولید مصرف کننده برای این نظام است، که دستاورد آن درگیری کارگر و کارفرما و در پی آن بحران رکود اقتصادی است.
این ساختار دستاوردش برای خانواده وینگ فیلد بعنوان نماینده طبقه کارگر در این نظام، فرار پدر خانواده و شانه خالی کردن از مسئولیت تامین معاش خانواده، و در پی آن نان آور شدن پسر جوان خانواده (تام- راوی) علیرغم عدم تمایلش به کار در انبار کارگاه کفش است. اکراهی که در او فرارهای مکرر از خانوده، رفتن به سینما و بار ، تمایل به شاعری را در پی دارد. تمایلاتی که هر یک به شکلی بارز مصداق فرار او از آن چیزهایی است که در واقعیت زندگی او جریان دارد.
تام نیز در امتداد مسیر زندگی خودش به ادامه راهی می رسد که پدرش پیش از این طی کرده و آن شانه خالی کردن از مسئولیت خانواده برای فرار از بحران اقتصادی است. گویی این بحران اقتصادی است که تم فرار را در این نمایشنامه برجسته و تقویت می کند.
پدر خانواده فرار کرده اما عکس او کمی بزرگتر از اندازه معمولش بر دیوار خانه وینگ فیلد، بعنوان نمادی از مرد سالاری در جامعه امریکایی آن زمان نصب شده است. گویی حضور مردها علیرغم مرد سالار بودن این جامعه فرصتی است برای تثبیت معاش زنان، دقیقا همان تدبیری که آماندا (مادر خانواده) پس از آنکه در می یابد لورا (دختر خانواده) بخاطر شرم از نقص پایش از شرکت در کلاسهای تایپ امتناع کرده، در صدد بر می آید تا از آن بهره گیرد و با پیدا کردن شوهری برای او آینده مالی لورا را تضمین کند.
این تناقض درونی و معنایی در ساختار مرد سالارانه جامعه امریکایی، با کارکرد مرد بعنوان تضمین مالی زندگی زن و خانواده، نیز از آن سردرگمی های دیگر نمایش است. گویی بحران همه چیز را از کارکرد و جایگاه واقعی خودش خارج ساخته است.
مذهب در نمایشنامه جریان جدی ای ندارد جز انتظار معجزه و حفظ چیزهایی که ورای توان انسانی است. مثلا در جایی که جیم اوکانری (دوست تام که برای آشنایی با لورا به خانه وینگ فیلد دعوت شده)، زمانی که یکی از حیوانات باغ وحش شیشه ای لورا بر زمین می افتد، می گوید: “خدا کنه اون اسب کوچیک یه شاخ نباشه”. این نحوه کارکرد مذهب کارکرد حفاظتی و امنیت طلبانه از حضور خداوند و نه کارکردی باورمدارانه است.
به باور من و بر اساس آنچه در نمایشنامه جاری است، جهان نمایشنامه مبتنی بر تم فرار استوار شده است.
ياس، نا اميدي، سياهي وحرمان چهار ويژگي اساسی در این نمایشنامه اند. شخصیت اصلی در بستر اصلی این نمایشنامه زنها (نماینده کانون خانواده) هستند. یعنی نمایشنامه در دل این بحران خشن به لطافت توجه می کند، آنهم از راه فقر و تنهایی که خانواده وینگ فیلد و لورا در این خانواده نمایندگان آن هستند.
نبود پدر اين لطافت زنانه را خدشه دار کرده و اعتماد به نفس لورا را از او گرفته یا مخدوش کرده است که این موضوع در نقص عضو لورا و عدم سلامت روانی اش (گوشه گیری و انزوا ) متجلی شده است. دستاورد این انزوا نیز برای لورا پناه بردن به بازیچه هایی است که جهانی دیگر را در دل این جهان دوست نداشتنی برای او ساخته، جهانی که برای لورا باغ وحش شیشه ای است.
این باغ وحش شیشه ای با آنکه شکننده است، اما ملهم از ضرورت حضور و پناه بردن او به طبیعت است، در واقع یک تمثيل است از زيبايي ای که در دل جهان نمایشنامه وجود ندارد.
لورا با بازی با حيوانات باغ وحش شیشه ای در واقع نياز مورد توجه قرار گرفتن خود را ابراز می کند، که عامل روانی پیوند دهنده مرد و زن و یکی از پایه های اساسی روانشناسی زنان است. نیاز به دوست داشته شدن از طریق مردان، آنهم با تاکید به تابلوی پدر بر روی دیوار و خاطرات مکرر جوانی مادر از خواستگارانی که داشته و جذابیتهای او برای مردان در دوران جوانی اش که او هنوز گاهی لباسهای آن دوران را می پوشد.
باغ وحش شیشه ای از آنرو که نام نمایشنامه نیز هست در واقع می تواند تمثیلی از تم فرار برای هریک از شخصیتها باشد. آنها هرکدام باغ وحش شیشه ای خود را دارند که مانند لورا، فارغ از آنچه در اکنون ناخوشایند زندگی آنها جاری است، خود را با آن سرگرم کرده و نیاز های برآورده نشده خود را با آن التیام می بخشند.
خاطرات گذشته و حفظ جوانی و جذابیتهای زنانه و پایبندی به پاره ای سنتهای زنانه بویژه در ارتباط زن و مرد، براي آماندا همان باغ وحش شیشه ای او است . چیزی که اخلاقيات سنتي او را ارضاء مي کند و اکنونِ او را التیام می بخشد.
تام هم باغ وحش شیشه ای خود را دارد و به آن فرار مي کند. رفتن به سینما و بار به دفعات مکرر باغ وحش شیشه ای تام است. شاید بتوان گفت باغ وحش شیشه ای تمثیلی از جامعه امریکا است که به رقص، سکس و الکل پناه مي برد تا خودش را پنهان کرده و التیام بخشد.
جيم هم با آنکه منطقی تر از دیگر شخصیتها بنظر می رسد اما باغ وحش شیشه ای خود را دارد، نامزدش. حتی می توان گفت در جهان این نمایشنامه خود جیم برای نامزدش یک باغ وحش شیشه ای است.
در انتهای این بخش از تحلیل لازم است به تمثیلهایی که خود بیانگرند، نیز توجه ویژه ای داشته باشیم.
از آنجا که شيشه تمثیلی برای شکننده بودن و درخشاني در نور است، باغ وحش شیشه ای برای هریک از شخصیتها خواستنی، جذاب، رویایی و درعین حال شکننده و آسیب پذیر است.
شاخ اسب در این نمایشنامه نشانه ای برای لوراست. گویی همانگونه که در نمایشنامه برای شاخ اسب اتفاق می افتد، لورا لازم است شکسته شود تا بتواند دوباره برخاسته و روی پای اراده و شخصیت خودش بایستد.
تابوت نیز تمثیلی است برای تام – راوی، گویی راوی درآن گیر افتاده و مي خواهد بيرون بيايد.
تحلیل نمایشنامه “باغ وحش شیشه ای” بر اساس قصه پس زمینه:
از آنجا که دیالوگهای نمایشنامه عمدتا دیالوگهایی بلند و یا نیمه بلند هستند (بجز در گفت و گوها)، چنین بر می آید که شخصیتها تلاش دارند تا با بیان درونیاتشان در زیر لایه دیالوگها، بخشی از قصه پس زمینه خود را از طریق بیان احساسات و تفکراتشان ابراز نمایند. ضمن اینکه قسمتی از پس زمینه داستان شخصیت ها بویژه پدر از زبان راوی و آنهم در آغاز نمایشنامه مستقیما بیان می شود.
اینکه راوی پدر را شخص پنجم نمایشنامه می داند با اینکه اصلا حضور ندارد و فقط عکسش از اندازه طبیعی بزرگتر است، اینکه پدر خانواده تلفنچی بوده است (که شغل او در تناسب با نبودنش است) و اینکه راوی می گوید که پدر از بس که با نقاط دور دست تماس گرفته خودش نیز به نقاط دور دست کشیده شده است، اینکه پدر از کار در تلفنخانه استعفا داده و از شهر فرار کرده است ، اینکه آخرین خبر دریافتی از او کارت پستالی بوده که از شهری دور در سواحل اقیانوس کبیر با جمله ای کوتاه و تلگرافی “سلام خداحافظ” با لبخندی که گویا ژستی اختیاری بوده است ارسال شده، همه این موارد ضمن ارائه مستقیم قصه پس زمینه پدر و در عین حال داستان سرپرستی خانواده (با تاکید بر وضع اقتصادی) تکنیک یا شیوه ارائه مستقیم قصه پس زمینه توسط راوی نمایشنامه در صحنه آغازین و نخستین دیالوگ طولانی اوست.
این موضوع نشان از آن دارد که نویسنده فضای جهان نمایشنامه را در کنار شرح صحنه و زمان و مکان، با افزودن قصه پس زمینه پدر می سازد، پدر در کنار جامعه؛ گویی جامعه پیرامون این خانواده به وضعیتی مشابه آنچه در قصه پس زمینه پدر این خانواده است مبتلایند، چنانکه هیچ نشانی از تمایز در جزئیات اقتصادی و معیشتی و مکانی و فرهنگی ساکنان این جغرافیا بیان نشده است.
اینکه راوی در ابتدای نمایشنامه زمان را بیست سال به عقب می برد و در خاطره اش از گذشته، جهان نمایشنامه را به مخاطب می نمایاند، تلاشی برای از بین بردن کنشهاست. کنشهایی که می توانست در زمان حالِ نمایشنامه در آن دوران رخ دهد، اما با این تکنیک، راویِ زمانِ حال در گذشته ای حضور دارد که به آن آگاه است و شخصیتها را در روایت آنها از این خاطره در جایگاه انفعال قرار می دهد.
گویی در زاویه دید راوی شخصیتها یا منفعلند و یا کنشهای آنان اهمیت کنش دراماتیک ندارد، از اینرو کنشهای احتمالی آنها صرفا در اندازه خاطره ای که از گذشته روایت می شود تقلیل می یابد.
قصه پس زمینه آماندا- مادر خانواده، لورا – دختر خانواده، و تام- راوی و پسر خانواده، با کمی تفاوت در دیالوگهای آنان و دیگر شخصیتها و با یادآوری خاطرات دوران جوانی مادر و عاشقان او، گفتگوهای مادر با تام و لورا و در قالب گفت و گوی میان شخصیتها ارائه می شود.
این نحوه ارائه پس زمینه در طول نمایشنامه تقسیم شده و از اینرو ارائه ای مدرن تر از شیوه ارائه قصه پس زمینه پدر است. گویی این تفاوت در ارائه قصه پس زمینه شخصیتها با پدر خانواده، تلاشی برای جداسازی این شخص پنجم از کانون خانواده است. گرچه نبود او تاثیری شگرف بر زندگی شخصیتها دارد اما پیداست شخصیتها تنها به حفظ یاد او با نصب یک تابلو بر روی دیوار خانه بسنده کرده اند و از تاثیر عمیقی که نبود او در زندگی آنها داشته فرار می کنند. گویی حضور پدر در یک لحظه منجمد شده و خانواده پس از آن در لوپی خاطر گون و در دنیایی وهم گونه زیسته اند و نه در واقعیتِ کنونی ِزمان ِاکنونشان.
از این نظر خانواده وینگ فیلد در گذشته و در اوهام خود زیست می کنند و حتی جایی که با دعوت جیم تلاش دارند تا با زمانِ حال و یا امروز ارتباطی برقرار کنند ناموفقند و دستاورد این ملاقات برای آنان، ناخرسند و با ترک خانواده توسط تام در مباحثه ای با مادر همراه است، که خانواده را بیش از پیش از هم می پاشد. می توان گفت که در امتداد این گذشته که تام آن را بعنوان قصه نمایشنامه روایت می کند، آینده چیزی بیش از گذشته به ارمغان نمی آورد و قصه پس زمینه پدر در زندگی تام، آینده او را به گونه ای مشابه می سازد.
با این نگاه تام می تواند تصویر دیگری باشد بر روی دیواری دیگر در این خانه، که دستاوردش تنهایی زن است بدون مرد، آنهم در دوران بحران اقتصادی امریکا و در دل یک نظام سرمایه داری، که نتیجه اش می تواند تبدیل اجباری زن به شبه مردی باشد برای بقا، خالی کردن روح زندگی و خانواده از حضور موثر زنانه، شکل باختگی و دفورمگی ساختار خانواده، و رنگ باختن لطافت و زیبایی.
نتیجه ای که در پی اش خلق دوباره لوراهای دیگر همراه با نقص های بیشتر، عقده حقارتهای گوناگون، گریز و انزوا از جامعه، و نیز مردان و زنان ناموفقی است که بیش از پیش به سینما می روند، الکل می نوشند، از خاطرات عاشقهای مرده یا گریخته می گویند، و به باغ وحش های شیشه ای شان بیش از گذشته پناه می برند.
تحلیل نمایشنامه “باغ وحش شیشه ای” بر اساس کنش جسمی و روان شناختی:
در ابتدای این بخش لازم می دانم نگاهی دیگر باره به آنچه در این نمایشنامه روایت می شود بیندازیم؛
این نمایشنامه براساس خاطرات راوی- تام(پسر خانواده) پیش می رود. تام در یک کارگاه کفش کار می کند تا کمک خرجی برای خانواده باشد. دیگر از کارش خسته شده و میخواهد شاعر شود. او با گشت های شبانه و رفتن به سینما و بارهای محلی از واقعیت های ناخرسند کاری و خانوادگی اش فرار می کند. به بیان دیگر او از طرفی نسبت به وظایفش در خانواده احساس مسئولیت میکند و از طرفی هم در فکر فرار است.
در صحنههای اولیه با مادر خانواده آشنا می شویم، آماندا هنوز درگیر گذشته است، گذشته ای که از او با عنوان زنی جوان از طبقهی بالای اجتماع یاد می کند. آماندا در طول نمایشنامه به دفعات فرزندانش را به خاطر رفتارهایشان نکوهش می کند.
لورا- دختر خانواده که شخصیتی ضعیف و شکننده دارد، مشغول جمع آوری کلکسیونی از حیوانات شیشه ای با عنوان باغ وحش شیشه ای (که نام نمایشنامه نیز هست) است. یک شب زمان نزاع و جر و بحث آماندا و تام، چند تا از مجسمه های شیشه ای لورا شکسته می شوند.
لورا شاهد از هم پاشیدن خانواده اش است و روز به روز غمگین و شکننده تر می شود. آماندا به او فشار میآورد که برای خودش خواستگاری پیدا کند اما لورا خجالتی تر از آن است که بتواند این کار را انجام دهد، از طرفی او حتی بجای رفتن به کلاسهای تایپ، در خیابانها پرسه می زند.
تام و لورا هر یک در دنیای غیر واقعی خودشان زندگی می کنند و پیگیری های مکرر آماندا مبنی بر تلاش برای رسیدن به موفقیت هایشان در کار و زندگی، بیشتر سبب تنش در روابط و زندگیشان می شود.
آماندا به تام میگوید که از دوستانش در محل کار خود جوان مناسبی برای لورا پیدا کند و ا را برای شام و آشنایی با لورا به خانه دعوت کند. وقتی جیم (دوست تام) می آید، لورا بیشتر وقت مهمانی را پنهان می ماند تا اینکه جیم به درخواست آماندا لیوانی نوشیدنی برایش میبرد و آندو گفت و گو می کنند.
لورا میگوید در گذشته آندو در گذشته هم را می شناخته اند و جیم در حالی که متوجه عدم اعتماد بنفس لورا می شود، از او می خواهد اعتماد به نفس بیشتری داشته باشد. مجسمه اسب تک شاخ شیشه ای لورا (که تمثیلی از خود او است) از دست جیم می افتد و شاخش میشکند و در واقع این اسب تک شاخ دیگر به یک اسب معمولی تبدیل می شود. سپس آندو یکدیگر را می بوسند و کمی بعد جیم میگوید که در نامزدی دختر دیگری است و لازم است بخاطر دیدن او مهمانی را ترک کند و به جایی برود.
لورا که به او علاقه مند شده از جیم می خواهد مجسمه را به عنوان یادگاری نگه دارد. در این قسمت از نمایشنامه بدلیل عدم پرداخت قبض توسط تام ، برق رفته است و تمامی لامپ ها خاموش اند چون تام پول قبض برق را برای رفتن به دنبال رویاهایش پس انداز کرده است.
آماندا تام را برای دعوت کردن کسی که نامزد دارد سرزنش میکند و تام که ادعا می کند نمی دانسته که جیم نامزد داشته، فرصت را مغتنم دانسته و با ناراحتی خانه را ترک کرده و هیچ وقت به خانه باز نمی گردد.
با دقت در نمایشنامه چنین بر می آید که؛ ورود و خروجها عمدتا مربوط به تام – راوی و پسر خانواده است که این ورود و خروجها منجر به قطع دیالوگ بین شخصیت ها و ناکامل شدن و یا به سرانجام نرسیدن کنشهای در حال شکل گیری است. گویی تام بعنوان راوی که از داستان مطلع است کنشها را از کار می اندازد و ارتباطات را به یک انفعال می رساند.
کنشهای فیزیکی شخصیتها عمدتا بحثهای بین آنها و مشاجرات و اتفاقات مربوط به دعوت جیم اوکانری برای شام به خانه وینگ فیلد و مراسم پذیرایی شام از این میهمان است.
درباره کنشهای روانی بیش از هر چیز در ارتباطی که بین جیم و لورا و همینطور آماندا شکل می گیرد، کنشهای روانی شخصیتها و بویژه لورا بیشتر از قبل جلوه می کند.
این نمایشنامه در واقع داستان عقده های حقارت لورا، آماندا و تام است. دیالوگهای شخصیتها به نوعی مواجهه خواسته ها، رویاها، تصورات، و عقده های برطرف نشده آنان است، که در دل جامعه ای بحران زده و در مرکز خانواده ای از هم گسیخته، نا امید و مایوس از فردا ابراز می شود، و آینده را شبیه گذشته ای می کند که خود مسبب این وضعیت است.
تکثیر این عقده ها و مواجهه های اینچنینی به تک تک خانه های پیرامون خانه وینگ فیلد ، خود نشان دهنده جامعه ای است بحران زده، در دل یک بحران دیگر(بحران اقتصادی) و چه بسا منشا پدید آمدن آن.
اینکه فضا در این نمایشنامه و توصیفات مکانی و زمانی و جامعه در واقع توصیف ابعاد دیگری از روان شناختی جامعه ای است که خانواده وینگ فیلد نماینده آن است، بیان و دغدغه اصلی این نمایشنامه است.
این نمایشنامه تلاش می کند تا با قطع کنشهای فیزیکی و جسمی، راه را برای توجه به کنشهای روان شناختی تسهیل کند و مخاطب را متوجه این نکته نماید که آنچه در فضا، صحنه، شخصیتها و دیالوگهای نمایشنامه جاری است، درون مایه های روانشناختی آنان است که فرصتی یافته اند تا در قالب یک نمایش، خلق کننده مواجهه میان عقده ها، ناکاملی ها، عدم رسیدن ها، و تخیلات باشند. چنانکه زمان را از کار بیندازند، از حال و آینده گذشته ای بسازند، از واقعیت بگریزند و در ناواقع زیست کنند، و با آنکه حضور دارند حضور موثرشان به حضوری نمادین و نه موثر و واقعی تقلیل داده شود. شاید بتوان گفت دقیقا شبیه عکسی از پدر که با آنکه شخص پنجم نمایشنامه قلمداد می شود اما حضورش تنها به یک تصویر ژست گونه تقلیل داده شده است.
می توان گفت، تمامی شخصیتهای این نمایشنامه از تم فرار پیروی می کنند و در جستجوی باغ وحش شیشه ای خود و فرار از اکنون خود و پناه بردن به باغ وحش شیشه ای شان، روان خود را در قالب کنشهایی روان شناختی در زیر لایه های دیالوگها ابراز و نمایان می کنند.
نویسنده متن: مهدی یارمحمدی