نوشته هایی درباره هنر

تضاد، پارادوکس و پدیدارشناختی

در تضاد، گاهی دو کلمۀ ضد در کنار هم همراه با “واو” عطف به عنوان یک واژۀ مرکب به کار می­روند. مثل: “ریز و درشت”، “کم و بیش”، “گاه و بیگاه”، تر و خشک” و گاهی بدون “واو” عطف مثل: بگو مگو، برو بیا، بده بستان.

در این ساختارها هر دو متضاد در کنار هم می­توانند واژۀ جدیدی بسازند و گاهی چنین ساختارهایی با مفهوم کنایی همراه می­شود. مثلاً ریز و درشت ؛ در مفهوم کنایی تمامیت به کار می­رود.

پارادوکس / متناقض ­نما

برخی متضادها نیز به صورت ترکیبی و جمع شده، در یک حالت در زبان به کار می­رود (در صورتی که جمع آن محال است) که به آن “پارادوکس” یا “متناقض­ نما” یا “ناسازی هنری” می­گویند.

این نوع تضادهای هنری ساختاری ترکیبی دارند؛ ولی در پس ظاهر متناقض ­نما و متضاد آنها حقیقتی نهفته است که دو امر متضاد را آشتی می­دهد.

به تعبیر بهتر ترکیب این دو متضاد یک حقیقت واحد را به ذهن متبادر می­سازد.

مثل: زندۀ میرا، خراب ­آباد، حاضر غایب، مردۀ متحرک، آب آتش افروز، تلخ خوش، شور شیرین و…

این گونه تضادها جنبۀ هنری دارد و در دایرۀ استعمال عموم اهل زبان کاربرد ندارد در کتب بلاغت به آن پرداخته می­شود و در کتب دستور زبان جایی ندارد.

پارادخش یا ناسازنما، پارادوکس یا متناقض‌نما

در فرهنگ فارسی معین: قضیه ای که به ظاهر تناقض داشته باشد، باطل نما.

به هر گزاره یا نتیجه‌ای گفته می‌شود که با گزاره‌هایِ قبلیِ گفته شده در همان نظریه یا دستگاهِ نظری، یا با یکی از باورهایِ قویِ پیش‌زمینه،  شهودِ عقلی یا باورِ عمومی در تناقض باشد.

اگر پارادوکس به معنایِ تناقض با یکی از گزاره‌هایِ همان نظریه‌ای باشد که پارادوکس در آن پدید آمده این امر یک ضعفِ جدی برایِ آن نظریه محسوب شده و آن را بی‌اعتبار می‌کند.

اما پارادوکس‌هایِ بسیاری وجود دارند که نه با دستگاهِ نظری‌ای که از آن پدید آمده‌اند، بلکه با باورِ عمومیِ ما در تناقض‌اند.

برایِ این قبیل «پارادوکس» ها در واقع این نامِ دقیقی نیست.

پارادوکس در منطق به حکم یا احکامی ظاهراً صحیح گفته می‌شود که منجر به تناقض می‌شوند یا با شهود مطابقت نمی‌یابند.

در عین حال به جملات متناقض و حتی مخالف که یک حقیقت واحد را بیان می‌کنند نیز پارادوکس می‌گویند.

با دقت در پارادوکس‌ها معمولاً مشخص می‌شود که یا از ابتدا تناقضی در مسئله وجود نداشته یا جوابی که در نگاه اول حیرت‌انگیز می‌نموده مشکل و تناقضی ندارد یا اینکه فرضیات استفاده شده اصولاً صحیح نبوده یا در کنار هم ناصحیح هستند.

شناخت این ابهام‌ها و حل کردن پارادوکس‌ها باعث پیشرفت‌های بسیاری در علوم تجربی، ریاضیات و فلسفه گشته‌است.

هرچند که هنوز پارادوکس‌های بسیاری دارای جواب پذیرفته شده‌ای نیستند.

پارادوکسها در منطق

ویلیام کواین پارادوکس‌های منطقی را به چهار دسته تقسیم کرد:

پارادوکس های حقیقی

پارادوکس‌های حقیقی به ما نتایجی را ارائه می‌دهند که هر چند در وهله اول مهمل، عجیب یا غیرمنتظره به نظر می‌رسند ولی در واقع صحیح هستند و هیچ خلل یا ناهماهنگی در فرضیات یا استدلالات آن‌ها وجود ندارد. از این دسته پارادوکس‌ها می‌توان به پارادوکس روز تولد، پارادوکس جنسیت و مسئله سه کارت  اشاره کرد.

پارادوکس‌های مجازی

پارادوکس‌های مجازی پارادوکس‌هایی هستند که نه تنها مهمل به نظر می‌رسند بلکه در واقعیت نیز فرضیات یا استدلالات استفاده شده در آن‌ها ناصحیح است.

پارادوکس اسب ها یا مسائلی که در انتها نتیجه‌ای مانند ۱ = ۲ می‌دهند از این دسته‌اند.

تناقض

پارادوکس‌هایی که در هیچ‌کدام از دسته‌های فوق نباشند معمولاً تناقض هستند. این دسته از پارادوکس‌ها با استفاده از اصول پذیرفته شده منطق ما را به نتایجی می‌رسانند که با هم متناقض هستند. از این دسته پارادوکس‌ها می‌توان به پارادوکس اعدام غیر منتظره اشاره کرد.

پارادوکس اعدام غیرمنتظره

پارادوکسی در مورد پیش‌بینی یک فرد از وقوع یک عمل در زمانی مشخص در آینده است که به او گفته شده ‌است در زمانی که انتظار ندارد رخ خواهد داد.

بعضی اوقات دسته چهارمی برای پارادوکس‌ها استفاده شده‌است:

تناقض صحیح

پارادوکسی است که در آن می‌پذیریم که گزاره‌ای در یک لحظه هم صحیح و هم ناصحیح است.

در فلسفه بعد از ارسطو چنین حکمی باطل تلقی می‌شود اما در منطق ناسازگار گاهی از آن استفاده می‌شود.

چند مثال از چند پارادوکس

پارادوکسِ خودناتوصیف

خود ناتوصیف، کلمه‌ای است که خودش را توصیف نمی‌کند.

پس کلمه «خود ناتوصیف» خود ناتوصیف است اگر و فقط اگر خود ناتوصیف نباشد.[

پارادوکس دوقلو در نسبیت خاص

فرض می‌کنیم الف و ب دو فرد دوقلوی همسان اند که ساعت‌های یکسانی دارند.

ب یک سفر فضایی را با سرعت بالا (نزدیک به سرعت نور) شروع می‌کند در حالی که الف در خانه می‌ماند.

الف به‌طور دائم ساعت ب را مشاهده می‌کند و می‌بیند که ساعت ب به علت اتساع زمان کند کار می‌کند.

بالاخره ب به خانه بر می‌گردد. از آن جا که ساعت ب در این سفر کند کار کرده‌است، الف نتیجه می‌گیرد که ب در پایان این سفر از او جوان‌تر است؛

ولی فرض کنید که بخواهیم این وضعیت را از دیدگاه ب مورد مطالعه قرار دهیم.

از آن جا که اتساع زمان فقط به حرکت نسبی بستگی دارد، در طول این سفر ب می‌بیند که ساعت الف کند کار می‌کند، و وقتی که سفر به پایان می‌رسد، ب نتیجه می‌گیرد که الف از او جوان تر است.

بدیهی است که هر دو دوقلو نباید درست گفته باشند. آیا یکی از این دوقلوها حقیقتاً جوان تر است؟

نظریهٔ نسبیت خاص فقط برای بررسی دستگاه‌های مرجع لخت (دارای سرعت ثابت) پایه‌ریزی شده‌است. اگر در این سؤال هر دو برادر بدون شتاب، از هم دور شوند، این امکان وجود ندارد که دوباره یک دیگر را ملاقات کنند (با یک دیگر در یک مکان قرار بگیرند).

پس یکی از آن‌ها باید سرعتش را تغییر بدهد و شتاب داشته باشد. شتاب داشتن نسبی نیست، یعنی هر کس نمی‌تواند ادعا کند که ساکن است و دیگری شتاب دارد.

این فرق اساسی میان سرعت و شتاب، باعث می‌شود که نسبی بودن همه‌چیز در این مثال از بین برود.

بدین ترتیب امکان بررسی این سؤال در نسبیت خاص نیست؛ اما با توجه به تحلیل نسبیت عام، ساعت کسی که شتاب گرفته‌است عقب می‌ماند. یعنی بازهٔ زمانی کوتاه تری را احساس می‌کند و جوان تر می‌ماند.

پارادوکسِ تپه شن یا مویِ سر

یک دانه شن را در نظر بگیرید. مطمئناً این یک دانه یک تپه شن محسوب نمی‌شود.

حالا فرض کنیم تعدادی دانه شن داریم که هنوز آن‌قدر نشده‌اند که تپه شن به حساب بیایند.

اگر به این تعداد فقط یک دانه اضافه کنیم مطمئناً ناگهان یک تپه نخواهیم داشت. آنچه هست هنوز هم تپه شن نیست. پس هیچ تعدادی شن یک تپه شن نیست.

همین استدلال را می‌شود با مویِ سر انجام داد و نتیجه گرفت که همهٔ انسان‌ها کچل اند!

این معضل به این دلیل پدید می‌آید که قواعدِ شفاف و دقیقِ منطق کلاسیک را به کلماتِ ذاتاً مبهمِ زبانِ طبیعی اعمال کرده‌ایم.

حال یا باید بگوییم زبانِ انسان ایراد دارد و ابهام یک ضعف است، یا اصالت را  به زبان داده و بگوییم زبان هرچه هست به همین صورت درست است، این منطقِ کلاسیک است که ایراد دارد. دراین‌صورت باید منطقی بسازیم که در آن گزاره‌ها بتوانند ابهام داشته باشند، یعنی گاهی نه صددرصد صادق و نه صددرصد کاذب باشند، بلکه ارزشی بینابین را اختیار کنند.

به این نوع منطق منطقِ فازی گفته می‌شود.

مدل هستی شناسی و روش پدیده شناختی

مدل هســتي شــناختی (برگرفته از كلمه ی ﻻتين ontologia “علم بودن” است). این مدل طبیعت و کارکردِ بودن (being) و منشا عملکرد بودن را با قدرت بی نظیری آشکار و بیان می کند.

اگر چه هستي شناسی به عنوان يك موضوع كلی، مربوط به طبيعت و كاركردِ بودن برای هر چيزی است، اما در اينجا هستی شناسی درباره ی انسان هاست- طبيعت و كاركرِد بِودن براي انسانها است.

روش پديده شناختی دسترسی مستقيم به بودن و عملكرد موثر بودن را فراهم می آورد.

تعريف پديده شناختی از دايره المعارف استاندارد فلسفه:

روش پديده شناختی ممكن است در ابتدا مطالعه ساختارهای تجربه يا آگاهی تعريف شود. پديده شناختی به معناي واقعی كلمه، مطالعه “پديده” هاست…: يعنی چيزها به صورتی كه در تجربه ما ظاهر می شوند، يا آنطور كه ما چيزها را تجربه می كنيم و در نتيجه معنی هايی كه چيزها در تجربه ما دارند.

در روش پديده شـــناختی، چيزها زندگی می شوند( طوری كه بودن و عملكرد، لحظه به لحظه و به تعبيری درون زمين بازی، زندگی و تجربه می شوند)، و این با روش معرفت شناختی به معنای دانستن درباره چيزی (طوری كه بودن و عملكرد به تعبيری از جايگاه تماشاچيان مشاهد و توصيف می شود، سپس فهميده می شود، درباره آن توضيح و نظر داده می شود) در تمایز است.

بديهی است كه بودن و عملكرد موثر بودن، عملا به تعبيری درون زمين بازی رخ می دهد، نه در جايگاه تماشاچيان .

*منظور از كلمه ی هستی شناسی، توضيحی است كه مارتین هایدگر در كتاب “هستی و زمان” ارائه می كند. اين كتاب، درباره هستی شناسی و روش پديده شناسی اش، از كتابهای پيشگامانه در اين زمينه است. طبق توضيحات هايدگر منظور از هستی شناسی، معنای متافيزيك و قرون وسطايی آن نيست- كه برخی آن را خداشناسی می نامند- مانند استدﻻل قياسی برای پی بردن به وجود خدا، يا از ديدگاه افلاطونی، وجود فرمها يا مدلهای ايده آل.

آزمایش:

این آزمایش، عمدا از هیچ تئوری، مدل یا مفهومی درباره زندگی ، زندگی کردن یا شما گرفته نشده است. امتحان کردن این آزمایش، به این صورت است که صرفا به “آنچه واقعا هست” نگاه می کنید، نه آنطور که آن را می فهمید بلکه طوریکه تجربه اش می کنید. به عبارت دیگر، این آزمایش کاوش درزندگی است، به شکلی که واقعا رخ می دهد، نه طوری که شما آن را می فهمید .

لازم است توجه داشته باشم که بین زندگی کردن به صورت روزمره و عادی به عنوان یک مفهوم، با زندگی کردنِ زندگی به شکلی که واقعا آن را تجربه می کنید تفاوت وجود دارد.

لطفا دقت کنید:

برای اینکه در هر مرحله از این آزمایش با دقت لازم برای رسیدن به یک مشاهدۀ خالی از تعصب و قابل تایید گام برداریم ، لازم است که بررسی هایتان تحت تاثیر هیچ یک از مفاهیمی که درباره زندگی، زندگی کردن یا خودتان دارید، قرار نگیرد. به عبارت دیگر هیچ چیزی را بدیهی ندانید. شما باید به آنچه پرسیده می شود به گونه ای جدید نگاه کنید؛ شما باید با دید تازه ای نگاه کنید انگار که از قبل جواب را نمی دانید.

این آزمایش تحقیق در طبیعت زندگی و زندگی کردن طوری که زندگی و زندگی کردن واقعا اتفاق می افتد است. (اول شخص – به عبارت دیگر، جواب ها در طوری که زندگی هست یافت می شوند، طوری که زندگی در زندگی کردنِ آن تجربه می شود.)

“اینجا” و “آنجا”

اگر در حالی که پشتم به شماست، بپرسم “کجا هستی؟  احتمالا می گویید “اینجا”.

اگر این را در تجربۀ خودتان بررسی کنید، خواهید دید صرفنظر از اینکه کجای جهان قرار دارید، جایی که برای خودتان هستید همیشه اینجاست.

همینطور اگر من به دنبال چیزی، مثلا یک کتاب هستم که درجایی از اتاقی که من و شما در آن هستیم قرار دارد، وبگویم “کتاب کجاست؟” احتمالا شما به سمتی که کتاب هست اشاره می کنید و می گویید “آنجا”.

در واقع اگر این را در تجربۀ خودتان بررسی کنید، خواهید دید که صرفنظر از اینکه هر چیزی، به غیر از شما کجای جهان قرار دارد، جایی که آن چیز برای شما هست ، (از جمله افراد دیگر) همیشه آنجا خواهد بود.

به طورخلاصه، جایی که شما هستید اینجاست وهرآنچه که شما نیست آنجاست.

یا به بیان کامل تر، شما (یعنی کسی که وقتی می گویید “من” یا “منم” به آن اشاره می کنید) همیشه اینجا هستید، و هرچیز دیگری به غیر از شما (ازجمله افراد دیگر) همیشه آنجاست.

شما چیزی شبیه این می گویید: “من اینجا هستم” و “بقیه چیزها آنجا هستند”.

اگر تمام چیزهایی که سعی می کنید ثابت کنید را کنار بگذارید و فقط به “آنچه که هست” نگاهی بیندازید، خواهید دید شکلی که زندگی را به صورت عادی و روزمره سپری می کنید، این است که “من در اینجا هستم” و “هر آنچه که من نیست آن بیرون است”. و اینکه شما اینجا هستید و هر آنچه که شما نیست آنجاست ، بخش مهمی از چیزی است که طوری که زندگی برای شما نمود پیدا می کند را شکل می دهد.

چیزی که در هنگام انجام این آزمایش باید حواستان به آن باشد، زمانی است که با خودتان طوری برخورد می کنید که انگار دو نفر هستید: یعنی یک “شما” در زمان حال که به “شما” یی اشاره می کند که در گذشته وجود داشته است یا در آینده وجود خواهد داشت.

مثلا در پاسخ به سوال یک فرد، ممکن است جواب دهید “من آنجا بوده ام” یا “من آنجا خواهم بود” (به مکانی اشاره می کنید که در گذشته بوده اید یا در آینده خواهید بود.) در هر صورت، “شما”یی که در زمان حال صحبت می کند، برای شما اینجا است، و”شما”یی که در گذشته یا آینده تصورش می کنید، چون “شما”  نیست بلکه یک “شما” ی به خاطر آورده شده یا تصور شده است، آنجا بود یا خواهد بود. وقتی شما در گذشته آنجا بودید، برایتان اینجا بود، و وقتی در آینده به آن جا برسید، برایتان اینجا خواهد بود. خود واقعی شما همیشه اینجا است.

مورد دیگری که باید حواستان به آن باشد این است که شما به اشتباه گمان می کنید چیزی که نزدیک شما قرار دارد، واقعا “اینجا” قرار دارد. مثلا اگر کسی از شما بپرسد فلان چیز(مثلا عینکتان) کجاست، و آن چیز نزدیک شما باشد، احتمالا به آن شخص خواهید گفت “عینکم اینجاست”. منظورتان واقعا این نیست که آن شیء “اینجا” یعنی جایی که شما هستید قرار دارد، بلکه منظورتان این است که آن شیء نزدیک به “اینجا” یعنی جایی که شما هستید، قرار دارد یا در مجاورت “اینجا” که شما هستید، قرار دارد.

ساده است. صرف نظر از هر فکری که بکنید، شما در واقع اینطور زندگی می کنید (در عملکردتان در زندگی عادی و روزمره) که “من اینجا هستم” و “هر آنچه که من نیست آنجا است”.

حال به مرحله بعدی در این آزمایش می رویم:

لطفا یک شیء را که همین حالا می توانید آنرا ببینید، و یا حتی بهتر از آن، یک شخص را انتخاب کنید. حتما تایید می کنید که وقتی می گوییم X را بینید، شما ” Xدیدن” را تجربه می کنید.

تا اینجا نشان داده ایم که شما ( آنچه که وقتی می گویید “من” یا “منم” به آن اشاره می کنید) اینجاست و X آنجاست .  و  شما قطعا “X دیدن” را تجربه می کنید.

حال مشخص کنید کجا “X دیدنِ” شما، دارد اتفاق می افتد؟

لطفا به این سوال با اشاره کردن به جایی که تجربه تان از X دیدن اتفاق می افتد پاسخ دهید.

احتمالا شما به چشم هایتان اشاره می کنید و منظورتان این است که تجربه شما در چشمهایتان اتفاق می افتد:

اگر این تجربه در چشم هایتان اتفاق می افتاد، ارتفاع و عرض X باید به اندازه 2.5 سانتی متر می بود (اندازه شبکیه چشم شما ) و باید سر و ته می بود (چون لنزهای چشم شما اشعه های نوری که به چشم تان می آیند را معکوس می کنند) و شکل آن باید منحنی و بدون عمق می بود (چون شبکیه های چشم شما، سطوح منحنی دو بعدی هستند). در هر صورت، اگر می توانستیم الگوی سلول های استوانه ای و مخروطی فعال شده در شبکیۀ چشم شما را بررسی کنیم، اصلا شبیه چیزی که شما می بینید نبود . در چشمهای شما هیچ X کوچکی وجود ندارد.

به علاوه، اگر X دیدن در چشمهایتان اتفاق می افتاد، از آنجا که دو چشم دارید دو X را می دیدید که فاصله شان از هم 7 سانتی متر بود. آیا چنین چیزی را تجربه می کنید؟ بی شک جواب “خیر” است.

لطفا مجدد به این سوال با اشاره کردن به جایی که تجربه تان از X دیدن اتفاق می افتد پاسخ دهید.

احتمالا اکنون به سرتان اشاره می کنید. و منظورتان این است که تجربۀ شما از مغزتان اتفاق می افتد.

در اینصورت می بایست X برایتان به اندازه مغغز متوسط انسان به نظر می رسید یعنی حدود 10 در 14 در 7 سانتی متر.

به علاوه، شبکۀ الگوهای عصبهای فعال شده در مغز شما (همانطور که در مطالعات اف ام آر آی دیده شده است) که منجر به تجربۀ شما از X دیدن می شوند هیچ شباهتی به X ندارند.

پاسخ آشکار است، شما X دیدن را در مغزتان تجربه نمی کنید.

لازم است با زندگی در حالِ زندگی مواجه می شویم، به جای آنکه بصورت مفهومی – یعنی از طریق فیلتر یک تئوری، عقیده، خاطره، یا باور- سر و کار داشته باشیم. اینطور نیست که نباید هیچ تئوری یا باوری داشته باشیم، اما لازم است تئوریها، باورها، دانش و خاطراتش را فراتر از خود نگه داریم تا مانند فیلتر عمل نکنند، بلکه بر آنچه با آن مواجه می شویم نور بیفکنند.(فیلسوفها به این کار “تعلیق” می گویند.)

پس برای پاسخ به سوال مذکور این بار وقتی از شما خواسته می شود به جایی که تجربۀ شما از می افتد اشاره کنید، به “داخل سرتان” نروید تا جواب را پیدا کنید، بلکه کاری جز تجربه X دیدن انجام ندهید و قبل از اینکه فرصت کنید در چیزی که باور دارید، گیر بیفتید، به جایی که تجربه تان از X دیدن واقعا دارد اتفاق می افتد اشاره کنید.

و اگر آنچه که فکر می کنید از قبل دربارۀ دیدن می دانید را کنار بگذارید، به جایی اشاره خواهید کرد که به آن “آنجا” می گویید. یعنی جایی که X هست!

مسلما تا وقتی این تجربۀ واقعی را لمس نکنید، این هم فقط یک تئوری دیگر است. اما تا کنون با هزاران نفر در تعاملات زنده و با انجام آزمونهای کافی، در نهایت همه اغلب با کمی شک و ناباوری با اشاره کردن به بیرون پاسخ می دهند، یعنی جایی که تجربه شان از دیدن واقعا دارد برایشان اتفاق می افتد. شگفت انگیز است که طوری که زندگی واقعا زندگی می شود، جایی که دیدن دنیا و دیگران واقعا دارد برایمان اتفاق می افتد، همان جایی است که به آن می گویید “آنجا-بیرون” و نه جایی که به آن می گویید “اینجا-درون” (یعنی جایی که گفته اید در آن قرار دارید).

در واقع در حالِ زندگی تجربۀ شما از دیدن دنیا و دیگران واقعا برایتان در جایی اتفاق می افتد که به آن گفته اید “آنجا-بیرون” نه “اینجا-درون”، صرفنظر از اینکه دنیا و دیگران را از طریق کدامیک از حواستان مشاهده و دریافت می کنید. مثلا اگر چیزی را لمس کنید، اگرچه احساس می کنید نوک انگشتتان فشرده می شود، اما متوجه خواهید شد که تجربه تان از آنچه لمس کردید آنجا بیرون است نه اینجا-درون داخل انگشتتان.

اما اشکالی وجود دارد!

در ابتدای این آزمایش گفتید جایی که شما در آن قرار دارید، جایی است که به آن می گویید “اینجا”،  و گفتید که X درجایی قرار دارد که به آن می گویید “آنجا”.

اما در ادامۀ آزمایش تأیید کردید که جایی که X دیدن شما واقعا اتفاق می افتد جایی است که به آن می گویید “آنجا”، نه “اینجایی” که گفتید خودتان هستید.

اما اگر شما “اینجا” درون هستید نه “آنجا” بیرون، و جایی که X دیدن شما اتفاق می افتد “آنجا” بیرون است (جایی که گفتید شما در آن نیستید)،

پس اشکال بزرگی وجود دارد.

به طور خلاصه این یعنی تجربۀ شما در جایی به جز جایی که شما هستید اتفاق می افتد و بدیهی است که چنین چیزی نمی تواند درست باشد.

اگر شما واقعا اینجا قرار داشتید، چطور برایتان ممکن بود که آنجا باشید؟ یعنی جایی که X دیدن شما واقعا برایتان اتفاق می افتد؟  روشن است که در اینجا معمایی وجود دارد.

آیا شما آن چیزی هستید که به نظر خودتان هستید؟

اگرچه مسلما چیزی هست که اینجا قرار دارد، اما شاید آن چیز “شما” نباشید. شاید تنها چیزی که “اینجا” برایتان هست آن چیزی است که وقتی می گویید “من” یا  “منم” به آن اشاره می کنید، و شاید آن چیز، کسی که واقعا هستید نباشد.

آن کسی که تجربۀ شما از خودتان را دارد، چه کسی است؟

آن چه کسی است که ” آن چیزی که دارید به آن اشاره می کنید و می گویید من یا منم” راتجربه می کند؟

شاید آن کسی که “آن چیزی که دارید به آن اشاره می کنید و می گویید من یا منم” را تجربه می کند، همان کسی است که واقعا هستید.

در واقع آن شمایی که به آن اشاره می کنید وقتی می گویید “من” یا “منم جز یکی از آن چیزهایی نیست که در آن “کسی” که واقعا هستید برای شما ظهور پیدا می کند.

شاید آن کسی که واقعا هستید،چیزی نباشد که “اینجا” قرار دارد.

راه حل این معما!

شاید آن کسی که واقعا هستید “فضای باز” یا فضایی است که X و در ضمن تمام زندگی در آن ظهور پیدا می کند – شامل همان چیزی که شما آن را “من” یا “منم” می نامید.

شما مسلما خودتان هم برای خودتان ظهور پیدا می کنید، اینطور نیست؟

بدون شک در تجربه خودتان بررسی و تایید خواهید کرد که شما- شمایی که وقتی می گویید “من” یا “منم” به آن اشاره می کنید- قطعا برایتان ظهور پیدا می کند. این معمولا” خودآگاهی” نامیده می شود.

در هر حال، آن کسی که وقتی می گویید “من” یا “منم” به آن اشاره می کنید، با تمام بقیۀ زندگی، همه و همه قطعا داخل آن فضای باز برای زندگی که شما در آن واقع هستید ظهور پیدا می کند.

اینجا-بیرون

شاید آن کسی که هستید “اینجا-درون” و زندگی “آنجا-بیرون” قرار نگرفته است. بلکه طوریکه زندگی واقعا زندگی می شود، آن کسی که هستید در جایی قرار دارد که پدیدارشناسی آن را “اینجا-بیرون” می نامد- بیرون در جایی که زندگی (دنیا،  دیگران و آن کسی که وقتی می گویید “من” یا “منم” به آن اشاره می کنید) واقعا برایتان اتفاق می افتد.

زندگی در اینجا بیرون، زندگی کردن در جایی است که زندگی واقعا اتفاق می افتد.

در حال زندگی، شما فضایی باز هستید که دنیا، دیگران و شمایی که وقتی می گویید “من” یا “منم” به آن اشاره می کنید، در آن برایتان ظهور پیدا می کند. و برای آن که به نقطه ای برگردیم که این صحبت را از آنجا شروع کردیم، اعمال شما در آن فضای باز، با طوری که آنچه در آن فضای باز هست برایتان نمود پیدا می کند همبسته است.

نویسنده متن: مهدی یارمحمدی