با توجه به اهمیت آرای افلاطون در شکل گیری فلسفه و هنر، و اینکه بسیاری از فلاسفه و حکمای مسلمان در تایید و یا تصحیح و توسعه افکار و نظریات او دیدگاه های خود در مورد مسایل بنیادین هنر، فلسفه و تفکر ارائه کرده اند ، ضروری به نظر می رسد که نخست دیدگاه افلاطون درباره هنر و پیوندهای آن با مفاهیم و واژگان اساسی دیگر مورد توجه قرار گیرد.
هنر از نظر افلاطون و در آرای او با سه واژه اساسی؛ تخنه، پوئسیس و میمسیس پیوند دارند و او در آرای خود هنر را در ارتباط و همنشینی با این سه وازه اساسی معنا می کند.
هنر به معنای تخنه: که افلاطون در آن به دو معنای فن و دانش توجه و اشارت دارد. افلاطون در رساله فدر به شاعری اشاره دارد که فقط تخنه شاعری (به معنای فن و صنعت شاعری ، عروض و قافیه) می داند و بی نصیب از الهام خدایان است. این در حالی است که در بخش پایانی رساله ضیافت آن کسی را که از روی تخنه کمدی پرداز است، تراژدی پرداز هم می داند، که در اینجا معنای دیگری از تخنه مد نظر اوست که می توان دانش را معنای مناسب تری برای آن دانست، که منظور آشنایی با چیزی فراتر از استادی در فن نویسندگی کمدی و تراژدی است.
بعبارت دیگر می توان گفت تخنه در معنای فن یا دانش، در تقابل با طبیعت (فوسیس)، عمل و عادتهای روزمره (تریبوس)، تجربه (امپریا)، و اتفاق (توخه) است.
هنر به معنای پوئسیس: با توجه به معنای این واژه (در رساله های ضیافت و سوفیست) که هست کردن آنچه هنوز هست نشده (نیست) است، می توان پوئسیس را در معنای ایجاد نمودن و تولید کردن در نظر گرفت و از اینرو آنرا شامل تولیدات بشری و الهی دانست. پوئیسیس با این تعبیر و معنا در تقابل با انجام دادن و اجرا کردن(پراکسیس) است.
هنر به معنای میمسیس: نکته مهم در این تعبیر افلاطون درباره هنر (در رساله سوفیست) آنست که او میمسیس را نوعی از تولید می داند، اما تولیدی که تولید اصل یک چیز یا آفرینش نیست، بلکه او نقش آن چیز در آب را میمسیس می داند.
لازم به ذکر است که معنای میمسیس در زبان فارسی با کلمات مختلف بیان شده است که از مهمترین و متداولترین آنها می توان به تقلید و محاکات اشاره کرد. نمایش و نمودن هم معادلهای دیگری برای آن در زبان فارسی است. البته ابن سینا و خواجه نصیر طوسی میمسیس را تخیل گفته اند (رویکرد افلاطون به هنر، ص 17)
آنچه در این دسته بندی اهمیت ویژه دارد این است که هنر در نظر افلاطون هم به معنای تخنه و هم به معنای پوئسیس و میمسیس است، اما هنری که مورد انتقاد او است و او هنرمندان آن هنر را در مدینه فاضله خود راه نمی دهد، هنر در بخش تخنه و پوئسیس نیست، بلکه تنها هنر در بخشی از شکلهای میمسیس (تقلید و محاکات) است.
این بخش ناپسند و مورد انتقاد افلاطون در میمسیس (با توجه رساله سوفیست)، مربوط به تولیدات الهی نیست، چرا که تصویر واقعیت به وسیله خداوند دروغ و نادرست نیست، و تنها انسان است که می تواند در بخشهای نوشتار، گفتار و صورتگری دروغ تولید کند. در تولیدات انسان هم تولیدات از نظر او معنای مثبت دارند ، مگر تقلید به شیوه سوفیست. لذا با توجه به تعبیر افلاطون از فیلسوف (دوستدار دانش) و سوفیست (در رساله ضیافت)، می توان نتیجه گرفت هنر، یا میمسیس واقعی، بر دانش استوار است، پس میمسیس پسندیده از نظر افلاطون، همان تقلید از روی دانش است.
در کتاب دهم جمهوری افلاطون، او که با معیار تقلید به ارزیابی نقاشی می پردازد، بدلیل کارایی و کاربرد محدود نقاشی، آن را بی اهمیت می داند. نقاشی یک میز، نه شکل آرمانی آن (ایده کامل میز که در تصور قدسی وجود داشت)و نه میزی است که در کارگاه نجاری تولید می شود. از نظر افلاطون نقاشی یک میز تنها رونوشتی از آن است که ارزش کارکردی آن نیز کم و محدود است چرا که نمی توان از آن برای طرحی و ساخت یک میز واقعی استفاده کرد، و این نظر بدین معناست که از نظر او رویکرد تقلیدگرانه کامل و توهم گرایانه به نقاشی شباهت بسیاری به شیادی و نه هنر دارد. (مبانی تاریخ هنر، گرنت پوک، ص38)
از نظر افلاطون کار هنرمند رونوشت برداری و یا بازآفرینی کامل چیزها نیست، بلکه هنرمند هم باید به روش خود به اصل و حقیقت چیزها نظر داشته باشد. چرا که لازمه هنر ورزیدن تنها دانستن فن و یا تکنیک نیست ، بلکه هنرمند باید از فرشتگان هنر نیز الهام گیرد. افلاطون جدا شدن هنر از حقیقت و زیبایی را منجر به انحطاط هنر و ترویج بدآموزی و عوام زدگی می داند.
نگاه منفی افلاطون به هنر از آنجا می آید که بر این باور است که هنرمند اشیاء را خوب تصویر نمی کند؛ چرا که تقلید ظاهر و نمود می کند؛ مثلا نقاشی که یک تخت را می کشد، فقط از دیدگاه تاثیرات بر حواسش کار می کند و این از معرفت حقیقی به دور است.
در ادامه این سیر تفکری، ارسطو نیز در مسیر مبارزه با دریافتهای حسی و سطحی محض نسبت به شناخت اشیاء و رویدادها ، به مفهوم “حکمت” دست می یابد؛ و حکمت و فهم ماوراءالطبیعه را مساوی می داند و بر این باور است که فیلسوف یا دوستدار حکمت کسی است که خواستار معرفت درباره علت نهایی و ماهیت اشیاء و واقعیت است و معرفت را برای خود معرفت می خواهد.
در گام بعد با تعریف و معنای هنر و خیال از دیدگاه حکمت، فلسفه و هنر اسلامی آشنا مي شویم.
هنر چیست؟ (روشهای حکمت هنر اسلامی، ص 57)
هنر مکاشفه ای است از صور گوناگون هستی در روند تجربه ای استحسانی و عرفانی تا حقیقت این صور ا در قالب کلام یا موسیقی یا تصویر تجسمی یا نمایشی یا معماری در دسترس همگان قرار دهد ، و در روند این مکاشفه، حیات فردی و جمعی انسانی را برتر آورد تا آن حد که به غربت انسان پایان بخشد و قرب به آن یگانه اعلا را میسر سازد. مجاهده ای زیباشناسانه در راه اتصال انسان به حقیقت ماوراء برتر، حقیقت ماورا معقول، آن یگانه برتر، “رب اعلی” جوهر هنر اسلامی است.
خیال در فلسفه و حکمت: (خیال و مثال در فلسفه و حکمت، ص 20)
قوه خیال در فلسفه و حکمت، نیروی ثبت و حفظ صور جزئیه در انسان است. صورتهای جزئیه ای که از بیرون به ذهن آدمی وارد می شود در قوه خیال او ثبت و ضبط می شود و در واقع خیال خزانه و گنجینه حس مشترک است.
حس مشترک: نیرویی است که دریافتهای حواس گوناگون و تصاویر دریافتی آنها را می گیرد، در کنار هم قرار داده و حل و هضم می کند، آنها را با هم ارتباط داده و در نهایت سبب می شود تا انسان بتواند چیزی را که با حس دریافت کرده واقعا احساس و ادراک کند. بعبارت دیگر صورتهای گوناگونی که از طریق حواس ظاهری نقش می پذیرند در جایگاهی به نام حس مشترک با هم آشنایی، ارتباط و پیوند یافته و با فعالیت این حس مشترک حالت ادرک انسانی و احساس حقیقی ایجاد می شود.
نويسنده متن: مهدي يارمحمدي