مقدمه:
در ابتدا سخن پایانی دکتر محمد غنیمی هلال را درباره این فصل و به شکل کلی درباره ادبیات تطبیقی می آوریم و در طول این ارائه روندی را که او برای رسیدن به این نتیجه طی نموده بررسی می کنیم.
“ادبیات تطبیقی ، اثر ادبی را از جنبه فنی به اندیشه نویسنده و شرایط تاریخی و اجتماعی پیدایش آن اثر بررسی می نماید. و هر گاه در زمینه ذوق ادبی و تحول آن، اوضاع اجتماعی ملت ها و تمایلات آنها به تحقیق بپردازد، این کار را به منظور کشف کلیه پدیده های گونه گون و موهبتهای فردی انجام می دهد. اهتمام ادبیات تطبیقی در مرحله نخست به تجزیه و تحلیل مظاهر نهضت ادبی و اصول و نتایج آن بطور کلی معطوف می شود. ادبیات مقایسه ای همان ارزش و مقامی را دارد که اقتصاد سیاسی و تاریخ دارند.”
این مقدمه ای بر تمامی مباحثی است که حول محور تاریخ ادبیات تطبیقی در این کتاب پیگیری می شود و ایده اصلی این درس است.
تاریخچه:
ثمره ادبیات تطبیقی دو مورد است:
- پایه نقد ادبی جدید است.
- دستاورد آن پژوهشهایی است که به مطالعات بینارشته ای در حوزه ادبیات منجر می شود.
کهن ترین پدیده اثر پذیر و اثر گذار در ادبیات تطبیقی، تأثیر ادبیات یونان در ادبیات رم بوده است، و هسته اصلی پژوهشهای تاریخ ادبیات تطبیقی نظریه محاکات در دوره رنسانس در اروپا است.
محاکات از دیدگاه افلاطون: “شعر تقلیدی ناقص از نمودهای خارجی است که ما را به شناخت حقیقت رهنمون نمی سازد و شاعر در خلاقیت و ابداع نقشی ندارد و باید از مدینه فاضله طرد شود.” (جمهوریت افلاطون)
محاکات از دیدگاه ارسطو: “معیار شعر خوب و شعر بد بر مبنای بد و خوب بودن محاکات است. منظور از محاکات تقلید محض از طبیعت نیست بلکه مقصود بهتر ساختن و زیباتر نشان دادن طبیعت می باشد، اما به شرط آنکه در ارائه این زیبایی راه مبالغه و افراط نپوید که به دروغ و خلاف حقیقت نگراید.”
محاکات از دیدگاه ناقدان رومی: شاعر حق تقلید از نوابغ را دارد چنانکه نوابغ به نوبه خود به تقلید از طبیعت پرداخته اند. هوراس می گوید:” از امثال حکم یونانیان تقلید کنید و شب و روز به بررسی آنها بپردازید.”. کانتلیان می گوید: ” محاکات باید بیشتر در راستای محتوا و جان و شیوه هنر باشد نه در جهت الفاظ و تعبیرها، و اصولی است که هنرمند را از آن گریزی نیست.”
ادبیات اروپا در قرون وسطی:
- نمود مذهبی
- نمود شوالیه گری
جنبه اصلی ادبیات اروپا در این دوره یکپارچگی و یکدستی خوانندگان آن است.
ادبیات اروپا در دوره رنسانس:
ادبیات در این دوره به سوی ادبیات کهن یونانی و لاتینی روی آورد، و محاکاتی از آن بود. که به منزله نهضت فکری به شمار می رفت که به طغیان و خروج علیه ادبیات مسیحی قرون وسطایی بود.
- انسان گرایی (اومانیسم) و افول دیدگاه های متافیزیکی در این دوره رشد کرد که حائز اهمیت است.
- تقلید و محاکات از نویسندگان و شعرای همزبان خود، طرد و حذف شد.
ایده دورا، ناقد فرانسوی عصر رنسانس: ” یک زبان نیازمند و فقیر در نتیجه اثرپذیری از ادبی والاتر و غنی تر بارور و شکوفا می شود و با یافتن منابع تازه الهام افکاری نو به دست می آورد.”
نمونه های آن ادبیات فرانسه در دوره رنسانس، و زبان و ادبیات ایتالیایی، که در نتیجه تأثیر از ادبیات یونانی و لاتینی شکوفا گردید.
نظر تکمیلی در این باره را دوبله ناقد فرانسوی ارائه می دهد: ” ترجمه (اینجا به معنای محاکات) برای ادبیات کافی نیست و ما را از متن اصلی بی نیاز نمی دارد. ما باید روش رومیان را در بارور ساختن زبان خود از راه تقلید یونانیان برگزینیم و همانطور که از ویژگیها و خصایص آن ادبیات تأثیر گرفته اند، ولی به آن پوست و گوشت رومی اضافه کرده اند.”
نظریه تقلید و محاکات در همین چارچوب رو به کمال نهاد و واجد دو شرط زیر شد:
- تجلیل از میراث یونانی و رومی به منظور پیروی و تقلید از آنها.
- کوشش در راه فراتر رفتن از الگوهای یونانی و رومی.
ثمره این تلاشها در تاریخ ادبیات تطبیقی به یک نظریه قطعی و مسلم می رسد، و آن این است: “اصالت مطلق امری محال است زیرا بیشتر نویسندگان و شعرا اصالتا مدیون گذشتگان خود هستند. و اثرپذیری، نشان مشخص همه ادبیات و مکتبهای ادبی است و تقلید و محاکات آگاهانه یکی از عوامل بارور ساختن زبانها است.” (ژان لابرویر)
نتایج ادبیات محاکاتی دوره رنسانس:
- عقل سلیم و آزمودگی هنری باید معیار و اساس گزینش باشد.
- موضوعی را تقلید و محاکات کنیم که با شرایط زمان سازگار باشد.
- گسترش ادبیات به آثار نویسندگان غیر همزبان.
- پیوندهای ادبی اروپا در قرن هفدهم و هجدهم (کلاسیک) نیرومند گشت و استفاده از ادبیات شمال اروپا و آلمان و انگلستان گسترش یافت.
- جهانگردی و نگارش سفرنامه ها و ترجمه آثار فزونی یافت.
نشأت ادبیات تطبیقی تا قرن نوزدهم به تعویق افتاد و در خلال این قرن عواملی به ظهور پیوست که موجب تولد ادبیات تطبیقی گردید. در نتیجه این موضوع دو جنبش مهم شکل گرفت: جنبش رومانتیسم و جنبش علمی.
جنبش رومانتیسم
جنبش رومانتیسم در تاریخ تجدد فکری بشری اهمیت بسیاری دارد زیرا این نهضت که مقدمات آن از قرن هجدهم فراهم گردید راه را برای احقاق حقوق انسانها و بپا شدن انقلاب ها هموار کرد. نکته دیگر آنکه جنبش رومانتیسم زمینه را برای تمام مکتبهای جدید ادبی هموار ساخت و اصول کلی مکتب ها را در درون خود جای داد.
اصول مکتب رومانتیک بر پایه رویارویی با مکتب کلاسیک در اواخر قرن هجدهم و سپس نیمه اول قرن نوزدهم در انگلستان شکل گرفت و سپس به کشورهای دیگر اروپایی رسید.
تأثیرات مکتب رومانتیسم در پیدایش ادبیات تطبیقی:
- استفاده از آثار ادبی دیگر اقوام و ملل
- بررسی ادبیات ملتها در زبانهای اصلی آنها
- گشودن افقهای تازه در برابر ادبیات قومی برای تحقیق و اثرپذیری
- توجیه نقد ادبی بر اساس علمی که از نتایج آن، پیدایش نقد جدید و ادبیات تطبیقی است
- بررسی عناصر تشکیل دهنده آموزش و فرهنگ نویسنده و محیط آن
مقایسه تطبیقی اصول مکتب رومانتیک و کلاسیک:
خرد و عاطفه :
مکتب کلاسیک اساس فلسفه زیبایی و ادب را عقل می داند، اما به نظر رومانتیک قلب و عاطفه منبع زیبایی و ادب است.
مکتب کلاسیک به نام خرد هنرمندان را به سوی نظریه تقلید و حاکات یونانیان و رومیان فراخواند و از آنجا که ارسطو رهبری مطلق را از آن عقل می داند پیروان این مکتب برای او جایگاه بلندی قایل شدند.
در این راه شارحان ایتالیایی نظریه ارسطو و تلاقی آنها با مذهب اصالت تعلق دکارت در فرانسه رونق یافت. اما از نظریه شک عام دکارت پیروی نکرد زیرا دکارت قبل از آنکه فکری نو ارائه دهد زیربنای تمامی افکار کهن را از راه تشکیک واژگون کرد. در دوره کلاسیک زیبایی را چیزی جز انعکاس حقیقت نمی دانستند و زیبایی در هر زمان و مکان همان جلوه ای را دارد که طبیعت دارد.
پیروان مکتب رومانتیک بر خلاف مکتب کلاسیک خردگرایی را انکار کردند و بجای خرد، عاطفه و شعور (وجدان) را جایگزین آن ساختند.
عاطفه قبلا در فلسفه لاک، فیلسوف انگلیسی، و کوندروسه فرانسوی، مقام بزرگی داشت. آنها معتقد بودند تمایل و عدم تمایل نسبت به اشیاء چه از روی عشق و یا ترس و یا بیزاری باشد منشأ همه اقدامات ماست.
در مکتب رومانتیک عقیده آنها بازگشت زیبایی به ذوق است و ذوق امری است شخصی و هنرمندی که در صدد آفرینش و زیبایی است به قریحه و نبوغ نیازمند است. این مورد سبب شد تا زیبایی که جنبه عینی داشت بصورت مقوله ای ذهنی درآید، و از مطلق به صورت نسبی درآمد.
پی جویی درباره حقیقت کلی در مکتب کلاسیک و زیبایی در مکتب رومانتیک :
این مفهوم پایه گذار مطالعات تطبیقی در وجوه اجتماعی و سیاسی شد.
نویسنده پیرو مکتب کلاسیک به گفته بوآلو که می گوید :”زیباتر از حقیقت چیزی نیست و تنها حقیقت شایسته عشق ورزی است. سرور همیشه در مقام سروری و خدمتکار همیشه در پایه خدمتگذار می ماند.” ایمان دارد.
پیروان مکتب کلاسیک در جامعه اشرافی ای زندگی می کردند که به رسوم و سنن سخت پایبند بودند، و آن را پایه حقیقت کلی برای معتقدات خود قرار می دادند. حال آنکه پیروان مکتب رومانتیک به این حقیقت کلی ایمان ندارند و زیبایی را به مفهوم عاطفی انسانی بجای آن می پذیرند. آلفردو موسه در مخالفت با بوآلو می گوید: ” حقیقت تنها در زیبایی است و بدون زیبایی، حقیقت مفهومی ندارد.”
این موارد رعایت امتیازات طبقاتی در ادبیات را ملغی می کند و جامعه ای را بدون مرزهای طبقاتی در ادبیات به حساب می آورد.
ادبیات و هدف آن :
اصول ادبیات کلاسیک بر این پایه ارزیابی می شود که حق بر باطل پیروز می شود و خیر و شر هر یک دقیقا مقدر شده است و طبقات مادون به مافوق ارتقا نمی یابند. بنابراین اراده و تصمیم است که باید بر عواطف حکومت کند.
اصالت اخلاقی یا هدف اخلاقی در مکتب کلاسیک با قراردادهای اجتماعی حاکم ارتباط یافت. پیروان مکتب رومانتیک با این هدف اخلاقی مخالفت کردند و معتقد بودند که عواطف نه تنها شر نیست بلکه جلوه گاه زیبایی است.
مکتب کلاسیک به حقوق آسمانی شاهان ایمان داشتند و طبقه نویسندگان کلاسیک غالبا از طبقه متوسط و بورژا بودند که به طبقه اشراف که ضامن روزی آنان بودند وابستگی داشتند. آنها بر دو پایه کلیسا و سلطنت اصرار می ورزیدند. اما پیروان مکتب رومانتیک با زنده نگهداشتن آرزوها و عواطف به سوی گسترش عدالت اجتماعی گام برداشتند که راه را برای حکومت طبقه متوسط هموار ساخت. ادبیات رومانتیک در این جهت شیوه ای انقلابی داشت و از حقوق فرد در مقابل سلطنت حمایت می کرد.
از مهمترین چهره های ادبیات رومانتیک می توان ویکتور هوگو، را نام برد که آزادی در هنر را شعار خود قرار داد و اعتقاد داشت که شاعر باید متکی بر نبوغ خود باشد.
نتیجه این موارد در تاریخ ادبیات تطبیقی این است که در مکتب رومانتیک رسالت نقد در تجزیه و تحلیل علمی از آثار ادبی بعنوان تجربه ای زبده از آثار یک فرد در محیط زندگی او است، که مخالف قواعد تحمیلی و سنجش مهارتهای نویسنده در مکتب کلاسیک است.
تاریخ ادبیات جدید و رسالت نقد جدید نیز چیزی جز بیان روابط ادبیات با نویسنده اثر و محیط او نیست.
ناقدان مکتب رومانتیک:
- آنان که رابطه ادبیات را با محیط و اجتماعش بررسی کردند (مادام دوستال)
- آنان که رابطه ادبیات را نویسنده اثر بررسی کردند (سنت بوو)
ویلهلم شلیگل، که پایه گذار تقلید از طبیعت و در آمیختن تراژدی با کمدی(درام کمیک) است.
مادام دوستال: نخستین کسی است که این مکتب را به نام رومانتیسم خواند. او فرانسوی ای بود که در ترویج این مکتب تحت تأثیر فلاسفه و ناقدان آلمانی قرار داشت، زیرا در خلال فلسفه می توانست بر جریانهای فکری که زمینه را برای نهضتهای ادبی آماده ساخته است آگاه شود. این روش به نوبه خود از اصولی ترین روشهای نقد ادبی جدید و از شاخه های ادبیات تطبیقی است. او در مهمترین کتاب خود “ادبیات و رابطه آن با نظامهای اجتماعی” روش خود برای نقد ادبی را در دو بخش بیان می کند:
الف- رابطه آثار ادبی با پدیده های اجتماعی
ب- بیان و تفسیر تکامل عقل انسان بر اثر پیشرفت زمان
سنت بوو: روش او در تحقیق آثار ادبی از لحاظ دلالت مبتنی بر پدید آورنده است. او تا آنجا که برای ناقد امکان دارد به روانکاوی و بررسی اخلاق و عادات مولف قبل از تألیف می پردازد. بدین طریق برای نخستین بار در تاریخ نقد ادبی اهمیت نفوذ ناقد در شخصیت نویسنده مطرح می شود. روانکاوی هنرمند و نفوذ در درون اوست که ورای جمله هایش روح او را کشف می کند.
او در کتاب مطرحش “تاریخ طبیعی- شیوه های فکری” معتقد است هر نویسنده به یکی از شیوه های خاص فکری بستگی پیدا می کند. می توان این بستگی را از طریق تحقیق کامل در نگرش فکری او و در مکتبی که بدان انتساب دارد پیدا نمود.
سنت بوو در نقد ادبی در حد واسط میان نهضت رومانتیسم و رئالیسم متأثر از نهضت علمی قرار دارد.
جنبش علمی
جنبش علمی از دل پژوهشهای نظری و تجربی و بحثهای نظری سیستماتیک و گرایش همگانی برای پی بردن به منشأ پدیده و کاوش درباره آنها در قرن نوزدهم در علوم انسانی پدید آمد، و در پی این مفهوم که دانش حلال تمام مشکلات بشر است و ادب و نقد باید از اصول علمی پیروی کنند ایجاد شد.
ادبیات به واقع گرایی روی آورد و نویسندگان و شاعران از اوج احلام و تخیلات به سوی واقعیات و حوادث زندگی عینی کشانده شدند.
در شعر سبک پارناسی پدید آمد و با گسترش دانش جدید گروه جدیدی خواننده از طبقه کارگر بوجود امدند و نویسندگان در واقع گرایی خویش در داستانها و نمایشنامه هایشان از حقوق کارگران به دفاع برخاستند.
نویسندگان رئالیست طبقه بورژوا را آماج حمله های خود قرار دادند.
یکی از عوامل ایجاد جنبش علمی نظریه تکامل تدریجی داروین بود، که از طریق فلسفه اثباتی ادراک ناقدان را نسبت به انسان تغییر داد. این نظریه در کتاب “پیدایش انواع از طریق انتخاب طبیعی” عرضه شد.
از مهمترین ناقدان این نظریه ارنست رنان بود، که پایه تفکری او اعتقاد به علم و جبرگرایی در پدیده ها است.
نویسنده انگلیسی بوو سنت در کتاب “ادبیات تطبیقی” می گوید پدیده ادب، اثرپذیری آن از عوامل اجتماعی پیشرفت ادبیات در نتیجه تکامل جامعه از چادر نشینی به شهرنشینی و انتقال آن از جامعه فئودالی به مدنی است.
در قرن نوزدهم پدیده علمی دیگری پیدا شد که در اهتمام به سنجشهای ادبی اثر مستقیم داشت، و آن بحث تطبیق بود، مانند زبان شناسی تطبیقی، افسانه شناسی تطبیقی و …
ادگار گینه اولین فردی بود که در دانشگاه سوربون شاخه ادبیات تطبیقی را پیشنهاد و تدریس کرد.
ناقدان جنبش علمی:
هپولیت تن:
نظریات تن مبتنی بر دو اصل است:
- اثرپذیری میان عوامل طبیعی و درونی
- تأثیر پژوهشهای علمی روی ادبیات و هنر
تن در نظریات خود مدیون فلسفه تحققی عصر خویش است. تن در تاریخ ادبیات انگلیسی ویژگیهای ادبی و هنری هر ملت را متکی به سه عامل می داند: نژاد / محیط / نیروی جهت دهنده در هر مقطع تاریخی.
او معتقد است که نژاد نیرومندترین عامل اختلاف پدیدآوردن آثار فکری است. مقصود از محیط عوامل طبیعی و سیاسی و اجتماعی که در طرز تفکر نژادها اثر می گذارند است. منظور او از نیروی جهت دهنده در هر مقطع تاریخی، نیرویی از فرهنگ مردم در طول تاریخ و یا تأثیر زمان گذشته در زمان حال، و اتکای ادبیات در هر زمان به ادبیات زمان پیش از خود است. منظور این است که هنرمندان متقدم اشیاء را رو در روی می دیدند اما هنرمندان متأخر اشیاء را از دید هنرمندان متقدم در می یابند.
تن پدیده های روانی را به گونه ای مکانیکی در بررسی پدیده های ارگانیک بکار می برد. او در مکتب ادبی ناتورئالیسم تأثیر عمیقی گذاشته است. اما چندان بر نهضت ادبیات تطبیقی نقش برجسته ای ندارد.
گاستن باری:
جهان بینی گاستن باری و روش او در ادبیات تطبیقی اینگونه است: تمام موضوعات ادبی در آغاز از عناصر ساده ای تشکیل گردیده اند. این عناصر نخستین تقریبا در گوهر دست نخورده و بدون تغییر باقی می مانند مگر در ان هنگام که با عناصر دیگری ترکیب شوند و سادگی اولیه خود را از دست بدهند.
او معتقد است که ادبیات قرون وسطای فرانسه به منظور تغذیه روح اجتماعی فرانسویان آن دوره از ادبیات دیگران اقتباس کرده است. او برای اثبات ادعایش داستانهای عامیانه فرانسوی قرون وسطا را که به نام (فابل) نامیده شده است مورد تحقیق قرار می دهد. نتیجه گیری او این است که فابل رابطه استواری با ادبیات عرب و ادبیات کشورهای مشرق زمین دارد، اما در تعیین حدود و مرزهای این تلاقی تاریخی فرو مانده است.
البته نباید این نکته را از نظر دور داشت که فابل در نتیجه آداب و رسوم فرانسوی نیز دچار تغییر شده است.
ژوف بدیه در رد نظریه باری می گوید که فابل به لحاظ سادگی حاصل طبیعت و سرشت مشترک ملتهاست اما در کنار ادبیات فولکلور قرار می گیرد.
برونتیر فردینان:
او به شدت تحت تأثیر نظریه داروین قرار داشت و معتقد بود که ادبیات باید از نظریه تکامل داروین بهره گیرد و اینکار بی گمان به ایجاد مقایسه میان ادبیات قومی و ادبیات ملتها خواهد انجامید. او فهمید در سیر ادبیات از مرحله متافیزیک خیالی به مرحله رئالیسم رسیده ایم، مثل تحول نقاشی که به ترتیب از مرحله مذهبی به اساطیری، سپس به تاریخی و سرانجام به مرحله رئالیسم رسیده است.
بنابراین قصه و داستان نیز از حماسه اساطیری به خیال پردازی انسانی و از آن به رومانتیک و سرانجام به مرحله رئالیسم تکامل یافته است.
نظریه دیگر او این است که تمام انواع ادبی همچون حیوانات مراحل سه گانه: تولد، رشد، و فنا را می پیمایند، و هریک در فاصله زمانی معینی زندگی خاص خود را دارند. فردینان معتقد است نمایشنامه بر حماسه سرایی، و داستان نویسی جدید بر داستانهای عامیانه برتری دارند.
از اشتباهات بزرگ او این است که انواع ادبی مانند انواع حیوانات وجود مستقلی ندارند، یا منشأ پیدایش شعر غنایی، موعظه های مذهبی کلاسیک نیست. نظریه او در تطبیق فاقد روح و تحرک است.
در پایان قرن نوزدهم ژوزف تکست، محقق فرانسوی که به حق پدر ادبیات تطبیقی جدید به شمار می آید، با الهام از نظریه برونتیر و رفع نواقص آن مفهوم ادبیات تطبیقی را گسترش داد. او در جهان بینی و توضیح تحول افکار بر اساس سیر تحول ملتها و اختلاف اوضاع اجتماعی آنها، ممتاز می باشد. او تنها از راه بیان رابطه ادبیات با زندگی اجتماعی توانست ادبیات تطبیقی را بررسی کند و چهره آن را معلوم سازد.