نوشته هایی درباره هنر

نسبت بین صناعت، تخیل و محاکات در آراء فارابی

(این بخش با تمرکز بر این منابع نوشته شده است: کتاب رساله های شعری فیلسوفان مسلمان/ رساله قواعد صناعت شعر / رساله شعر / رساله تناسب و تالیف)

فارابی در ابتدای رساله قواعد صناعت شعر، این مقاله را درجهت دسترسی به درک بهتر و روشنتر از سخنان ارسطو درباره صناعت شعر می داند، با این نکته می توان دریافت که او هم در نام مقاله و هم در ابتدای آن شعر (هنر) را در زمره صناعات می داند و هم در این زمینه با تکیه بر نظریات ارسطو آرای خود را بیان می کند.

او در ترجمه خود از میمسیس از محاکات و در در توضیح آن از تقلید و تشبیه بهره برده است اما علاوه بر ایندو از وازه تمثیل نیز در پاره ای موارد استفاده کرده است، بر این اساس می توان گفت فارابی میمسیس را محاکات، تقلید، تشبیه و در برخی موارد تمثیل می داند.

“الفاظ بر دوسته اند: دال و غیر دال. نوع اول مفرد است یا مرکب و مرکب یا کلام است یا غیر کلام. کلام خود بر دو گونه است: جزمی و غیرجزمی و کلام جزمی یا راست است یا دروغ. دروغ نیز بر دو گونه تقسیم می شود: نوع نخست آن است که امر غیر واقع به ذهن شنونده القاء می کند و گونه دوم آنکه محاکات کننده پدیدارها را به ذهن مخاطب در می افکند و این نوع اخیر، کلام شاعرانه است.”

او اقاویل کاذب را به گونه ای می داند که چیزی را به ذهن شنوندگان متبادر می کنند که در واقع جایگزین قول است یا در اصل از شیء تقلید می شود. او از تقلید برای معنای دیگر محاکات و میمسیس استفاده می کند و در ادامه رساله از دو نوع محاکات می گوید محاکات اتم (کامل) و محاکات ناقص (نقیص). در واقع از دیدگاه فارابی محاکات ناقص محاکاتی است که در آن شعر (هنر) در تقلید خود مخاطب را دچار اشتباه کند به شکلی که آنچه موجود نیست را موجود بنماید یا آنچه موجود است را ناموجود بنماید. همچنین او توجه می دهد که محاکات از شیء نوعی شبیه است و سبب نقیض نمی شود.

“مغالطه و محاکات از چند جهت با یکدیگر تفاوت دارند ، نخست تفاوت در هدف: اولی شنونده را به سوی “نقیض واقعیت” رهنمون می شود تا موجود را معدوم و معدوم را موجود بپندارد و دومی “شبیه امر واقع” را به وهم در می آورد نه نقیض آن را. نظیر چنین حالتی را در کارکرد حس می توان مشاهده نمود، آنجا که امر ساکن را متحرک می پندارند.”

او در ادامه انواع کلام از منظر دیگری هم تقسیم بندی می کند و سخن را دوگونه جزمی و غیر جزمی می داند که در نوع نخست  به دوگونه قیاسی و غیر قیاسی تقسیم می شوند. او در توضیح این دسته بندی از واژه تمثیل  استفاده می کند و نشان می دهد که از نظر او محاکات شعر نوعی تشبیه و تمثیل است و در واقع او میمسیس را همان محاکات و تقلید می داند که ماهیت آن را تمثیل و تشبیه می تواند توضیح دهد. به بیان روشن او کلام شاعرانه را تمثیل می داند.

“کلام قیاسی، یا بالقوه است یا بالفعل و نوع بالقوه آن ، یا استقراء است یا تمثیل و بیشترین کاربرد تمثیل، در شعر است. این بدان معناست که کلام شاعرانه همان تمثیل است.”

فارابی در ادامه و در توضیح انواع کلام و قیاس ها، کلام را بر پنج نوع می داند که یک نوع آن کلام شعری است و در توضیح آن می گوید کلام شعری آنچه است که به ناچار کلیتش دروغ است.

او با این تقسیم بندی کلام شاعرانه را از دسته بندی کلامهای برهانی و جدلی و خطابی و سوفسطایی خارج می کند و در توضیح بیشتر درباره کلام شاعرانه در ادامه می آورد:

“منظورم از “آن چه در راستای قیاس قرار می گیرد” ، استقراء، تمثیل، فراست و مواردی نظیر آن است که استعداد قیاس را دارند.”

فارابی در ادامه رساله شاعران را به سه گروه تقسیم می کند.

” … گروه اول، آنان که سرشت و طبعی آماده برای سرودن شعر و محاکات و توانایی ذاتی فراوانی در ساختن تشبیه ها و تمثیل ها دارند و مهارت شان یا در همه انواع شعرها است یا در نوعی خاص…. گروه دوم، شاعرانی که به وجه صناعتی شعر کاملا آشنایی دارند و به هر نوعی که بپردازند، هیچ ویژگی از ویژگیها و قاعده ای از قاعده های آن از دیدشان پنهان نمی ماند….. گروه سوم، شاعرانی هستند که از دو گروه فوق تقلید می کنند، افاعیل عروضی را از آنها می گیرند و  در تشبیه ها و تمثیل ها جای پای آنان می گذارند؛ بدون آنکه طبع شعری گروه اول یا دانش صناعتی گروه دوم را داشته باشند…”

فارابی در این تقسیم بندی گروه اول را کسانی می داند که از دانش صناعت آنگونه که لازم است آگاه نیستند و تکیه آنها بر طبع و توانایی ذاتی در سرودن شعر دارند. گروه دوم را کسانی می داند که با کمک توانایی هایشان در صناعت شعر از پس تشبیه ها و تمثیل ها به خوبی بر می آیند . گروه سوم را کسانی می داند که در کارشان لغزش و خطای فراوان دارند. او در این بخش ضمن آنکه شعر (هنر) را دارای وجه صناعتی می داند، نحوه شاعری را قابل تمایز و قابل دسته بندی می داند.

در ادامه او آنچه این سه گروه انجام می دهند را یا از روی طبع و یا از روی اجبار می داند و بر این باور است که شعری که از روی طبع باشد پسندیده تر است. نیز ناقص و کامل بودن شعر را منوط به نزدیکی و دوری رابطه بین طرفین تشبیه می داند. او همچنین تشبیه عالی را منوط به برآیند دو عامل (خود تشبیه و مهارت شاعر) می داند.

فارابی در ادامه شعر و نقاشی را مقایسه می کند و در این باره می گوید:

“این را هم بگویم که بین صناعت و نقاشی مناسبتی وجود دارد. گویا آنها در ماده صناعت مختلف اما در صورت و کارکرد و اغراض شان مشترک هستند. یا بهتر است بگوییم بین کنش گران، صورت ها و اغراض این دو صناعت تشابهی هست، بدین ترتیب که موضوع صناعت شعر، کلام و موضوع صناعت نقاشی، رنگ ها هستند اما کارکرد هر دو، تشبیه و غرض هر دو، ایجاد محاکات در حواس و ذهن مخاطب است.”

فارابی در این رساله بر این باور است که کمال و جمال تشبیه دو جنبه دارد، اینکه امکان دارد که در مشابه بودن دو امر خود تشابه نزدیک و ملایم باشد و گاه ممکن است این نزدیکی از روی مهارت در فن شعر باشد. دیگر اینکه از دیدگاه فارابی نقاشی و شعر در ماده و صورت و افعال و اغراض تفاوت دارند اما در فاعل و صورت و اغراض بین شعر و هنر تشابه وجود دارد. از نظر او موضوع شعر گفتار و موضوع نقاشی رنگها است و با آنکه ایندو متفاوتند اما هر دو در تشبیه و غرض که ایجاد محاکات در حواس و ذهن مخاطب است مشترکند یا کارکردی مشترک دارند.

این موارد با تامل در شعری از فارابی (در کتاب شوملدر Philosophiae Arabum Documentis) که می گوید:

و ذالک الموقع للتخیل                      یصلح فی الشعر سوی الدلیل

نشاندهنده آن است که فارابی ماهیت شعر را تخیل می داند، چنانکه می توان گفت از نظر او غرض و غایت شعر آن است که به سوی آنچه تخیل شده روی آورد یا از آن بگریزد. نیز توجه به رساله شعر او و مواردی که در زیر از این رساله آورده شده می تواند در چند مورد راهگشا باشد.

“کلمات استفاده شده در شعر ، موضوع سخن را محاکات می کنند.”

او بر این باور است که کلمات در شعر محاکات کننده موضوع سخن اند، و شعر چنین کارکردی دارد تا شعر باشد. چنانکه او اساس و گوهر شعر را در نزد قدما سخنی محاکاتی می داند که موزون شده است.

“همه یا بیشتر شاعران معتقدند کلام، زمانی تبدیل به شعر می شود که موزون و مرکب از اجزایی باشد که دارای زمان تلفظ مساوی هستند و به این که کلام محاکاتی باشد یا نه ، توجهی نمی کنند.”

“سخن محاکاتی، اگر با استفاده از ایقاع، موزون نشده باشد، “شعر ” نیست. بلکه “شعر گونه” است اما اگر علاوه بر محاکاتی بودن، موزون و قابل تقسیم به بخشهای تعریف شده ای باشد، شعر به شمار می آید. بنابراین، اساس و گوهر شعر نزد قدما سخنی است که اولا محاکاتی و ثانیا قابل تقسیم به اجزایی باشد که “زمان تلفظ” آنها یکسان است.

همچنین فارابی در رساله شعر خود معتقد است که محاکات پدیدارها گاهی با فعل و گاهی با سخن انجام می شود و محاکات با فعل بر دو گونه است؛ اینکه چیزی با دست انسان محاکات شود مانند پیکر تراشی و دیگر اینکه کسی با کار خود انسان یا چیز دیگری را محاکات کند.

آنچه مهم است اینکه او غرض محاکات کننده را این می داند که موضوع سخن را به تخیل مخاطب درآورد و برای این هدف دو راه قائل است، اینکه خود پدیده را به تخیل مخاطب در آورد و دیگر آنکه پدیده را در وجود پدیده ای دیگر به تخیل مخاطب اندازد. او بر این باور است که سخن محاکاتی همان چیزی را درباره پدیده ها به تخیل شنونده در می آورد که با دیدن آنها به تخلیش در می آید. جالب تر آنکه او در این مسیر اندیشه و آرای خود درباره محاکات و تخیل را در توضیحات و کارکردهایی مشابه معرفی و تبیین می کند، تا آنجا که تخیل پدیدارها را بر اساس گفتارهای محاکاتی همانند گفتارهای محاکاتی می داند، یعنی درواقع او تخیل را نیز دارای مراتب محاکات می داند.

” گاهی پدیده ای با کمک کلام محاکاتی بی واسطه محاکات کننده دیگری را به تخیل در می آورد و گاهی با یک واسطه و گاهی با دو واسطه یا بیشتر.”

به عبارت دیگر؛ فارابی شعر (هنر) را در زمره صناعات می داند. شعر (هنر) را محاکات کننده می داند. محاکات را تقلید، تشبیه و در برخی موارد تمثیل می داند. ماهیت شعر (هنر) را تخیل می داند و تخیل را نظیر و همانندی برای جایگزینی محاکات ( بدل محاکات) می داند.

نويسنده متن: مهدي يارمحمدي