نوشته هایی درباره هنر

نسبت بین صناعت، تخیل و محاکات در آراء خواجه نصیر الدین طوسی

(این بخش با تمرکز بر اساس الاقتباس و این رسالات نوشته شده است: کتاب رساله های شعری فیلسوفان مسلمان/ رساله در اشارت به ماهیت و منفعت شعر و آنچه به آن تعلق دارد / رساله در تحقیق تخیل و محاکات و بیان وجوه استمال آن / رساله در احوال الفاظ و اشارت به صنعت های شعر بر سبیل اجمال)

خواجه نصیر برای جایگزینی میمسیس از لفظ محاکات بهره برده است، اما در پاره ای موارد از واژه هایی چون نمایش، حکایت، بیان، تعبیر نیز استفاده کرده است. او در فصل اول از مقاله نهم کتاب اساس الاقتباس ابتدا به بیان آنچه از نظر او شعر است می پردازد و شعر را از نظر متقدمان و متاخران دارای تعاریف متفاوتی می داند.

صناعت شعر ملکه ای باشد که با حصول آن، بر ایقاع تخیلاتی که مبادی انفعالاتی مخصوص باشد، بر وجه مطلوب قادر باشد و اطلاق اسم شعر در عرف قدما بر معنی دیگر بوده است و در عرف متاخران بر معنی دیگر است. و محققان متاخران شعر را حدی گفته اند جامع هر دو معنی بر وجه اتم و آن این است که گویند: شعر کلامی است مخیل مولف از اقوالی موزون، متساوی و مقفی.”

خواجه نصیر ضمن اینکه شعر را در زمره صناعت می داند، تعریف متاخران از شعر را جامعتر می داند و در توضیح آن کلام را ماده شعر می داند و صورت آن را وزن (از نظر متاخران) و خیال (از نظر منطقیان) بیان می کند.

“نظر منطقی خاص است به تخیل و وزن را از آن جهت اعتبار کند که به وجهی اقتضای تخیل کند. پس شعر در عرف منطقی کلام مخیل است و در عرف متاخران کلام موزون مقفی…”

“و اصل تخیل، که منطقی را نظر بر آن است، همیشه معتبر باشد و اگرچه طرق استعمال بگردد و این صناعت بالذات باحث از آن است و بالعرض از دیگر احوال شعر.”

او همچنین تمایزی بین تصدیق و تخیل می گذارد، به این تعبیر که از نظر او مبنای پذیرش تصدیق آن است که با امر بیرونی انطباق داشته باشد، و این در حالی است که مبنای قبول تخیل التذاذ به زعم او تعجب نفس است بی آنکه امر دیگری را در این باره مد نظر قرار دهد.

“مخیل کلامی بود که اقتضای انفعالی کند در نفس به بسط یا قبض یا غیر آن بی ارادت و رویت ، خواه آن کلام مقتضی تصدیقی باشد و خواه نباشد، چه اقتضای تصدیق غیر اقتضای تخیل بود و باشد که یک سخن بر وجهی اقتضای تصدیق تنها کند و بر وجهی دیگر اقتضای تخیل تنها. و نفوس اکثر مردم تخیل را مطیع تر از تصدیق باشد. و بسیار کسان باشند که چون سخنی مقتضای تصدیق تنها شنوند، از آن متنفر شوند و سبب آن است که تعجب نفس از محاکات بیشتر از آن بود که از صدق، چه محاکات لذیذ بود و اما صدق اگر مشهور بود، مانند چیزی باشد که مکرر و منسوخ از جهت ظهور و اگر غیر مشهور بود ، در معرض طلب التذاذ به آن التفاتی نباشد. و باشد که صادق غیر لذیذ به تحریفی مقتضی تخیل لذیذ شود. و باشد که التفات به تخیل نفس را از التفات تصدیق باز دارد. و تصدیق نیز هر چند مانند تخیل انفعالی نفسانی است اما انفعال تصدیقی از جهت قبول قول است به حسب اعتبار مطابقت آن با خارج و انفعال تخیل از جهت التذاذ و تعجب از نفس قول بی ملاحظت امری دیگر. پس اول، به حسب حال مقول علیه است و دوم، به حسب حال قول.”

از آنچه او گفته چنین بر می آید که خیال جهانی دیگر را روایت می کند و نه جهان عینی و جهان خارج را. او مردم را بیشتر مطیع تخیل می داند تا مطیع تصدیق، چرا که صدق اگر شناخته شده باشد و استمرار یابد از بین می رود، و اگر شناخته شده نباشد بدلیل آنکه ایجاد لذت نمی کند توجهی به آن وجود ندارد.

از دیدگاه خواجه نصیر شعر از آنرو که عنصر خیال را با خود دارد می تواند در نفس تعجب و حیرت و نشاط و … ایجاد کند و با چنین قدرتی می تواند برطرف کننده رذیلتها و رشد فضیلتها شود، و در نتیجه سبب می شود تا خواجه نصیر مقام شاعر را از نگاه برخی از قدما با مقام پیامبران یکی دانسته و اثر شعر را موثر و سودمندتر از خطبه ها بداند.

اما خیال از نظر خواجه نصیر دارای مراتبی است و این مراتب را از تاثیرات متفاوتی که بر مخاطب می گذارد و از طریق ایجاد حالات مختلف در او می توان دریافت.

” اموری که اقتضای تخیل کند در قول، چهار چیز بود: عدد زمانهای قول بر وجهی ایقاعی یا نزدیک به آن و آن وزن بود. / آنچه مسموع بود از قول، یعنی الفاظ. / آنچه مفهوم بود از او ، یعنی معانی. / اموری که متعلق بود به هردو به هم.”

برای دریافت نسبت میان محاکات ، تخیل و صناعت از نگاه خواجه نصیر تأمل بر توضیحی که او درباره محاکات می آورد لازم است. از نظر خواجه نصیر محاکات دقیقا آنچه روایت می شود نیست بلکه او محاکات را تصویری می داند که از معنا ارائه می شود و بر این باور است که این معنا را می توان از تعریف محاکات و از اشاراتی که به شمایل و تصویرگری در ذکر علل محاکات آورده شده دریافت.

خواجه نصیر شعر را محاکاتی می داند که عنصر ذاتی آن خیال است. از دید او شاعر صرفا روایتگر آنچه که هست، نیست بلکه شاعر آنچه را که در خیال خود به آن رسیده است (همان حقیقتی که به شاعر الهام می شود) با کلماتی دارای وزن و قافیه بیان می کند.

“محاکات، ایراد مثل چیزی بود، به شرط آنک هوهو نباشد، مانند حیوان مصور، طبیعی و خیال به حقیقیت، محاکات نفس است اعیان محسوسات را ولیکن محاکاتی طبیعی و سبب محاکات یا “طبع” بود، چنانک در بعضی حیوانات که محاکات آوازی کنند، مانند طوطی یا محاکات شمایلی کنند مانند کپی و سبب یا “عادت” بود، چنانک در بهری مردمان که به آدمان بر محاکات قادر شوند، موجود باشد یا “صناعت” بود مانند تصویر  شعر و غیر آن و تعلیم هم نوعی از محاکات بود، چه تصویر امری موجود است در نفس و همچنین تعلم و محاکات لذیذ بود از جهت توهم اقتدار بر ایجاد چیزی و از جهت تخیل امری غریب و به این سبب محاکات صور فبیح و مستکره هم لذیذ بود.”

خواجه نصیر درباره خیال و محاکات بیشتر به جنبه های فنی و کاربردی و تاثیرات آنها توجه دارد و از اینرو می توان گفت که آرای او در این زمینه با نظریات ارسطو انطباق بیشتری دارد، چرا که هدف غایی هنر را نه ماهیت آن، بلکه کارکرد آن می داند ( که از نظر ارسطو ایجاد کاتارسیس یا تزکیه نفس در مخاطب است). نکته مهم دیگر نگاه منطقی او در بررسی است که توجه کمتری بر متنها و دیدگاه های عرفانی و هنری در این باره دارد.

تخیل محاکات بود و شعر نه محاکات موجود تنها کند بل گاه که محاکات غیر موجود کند، مانند هیئت استعداد حالی متوقع، یا هیئت اثری باقی از حال ماضی همچنان که مصور صور را بر هیئت کسی که مستعد ایجاد فعلی باشد یا از ایجاد فارغ شده باشد و در او اثری ماند، تصویر کند.”

به عبارت دیگر؛ خواجه نصیر هدف غایی شعر (هنر) را جنبه های کاربردی آن (صناعت) می داند. شعر (هنر) را محاکاتی (تقلیدی) می داند که عنصر اصلی آن خیال است، و تخیل را راه بهره بردن شاعر (هنرمند) از الهامات و دسترسی به حقیقت می داند.

نويسنده متن: مهدي يارمحمدي